متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    تـُو

  • تعداد نظرات : 11
  • ارسال شده در : ۱۳۹۵/۰۴/۱۱
  • نمايش ها : 453

اینبار دَفتــرَم را برعکس همیشه باز کَردَم،چَند خط اول را خالی و سفید گذاشتم...



وسط های صفحه شروع به نوشتن کردم...!



نه گِلایه از کَسی،نه از اجتماع و نه حتی از سیاسَت...



اینبار نه جای کَسی بودم و نه داستانی در کار بود...



اینبار فقط من،هر از گــآهــی اوُ...



یک زیرسیگاری خالی و سیگاری که خاموش مانده بود...



ساعت نزدیک به دو بامداد...



آسمان تاریــک،یک ذهن پریشان و آشفته که برای من بود...



نـُور مَهتاب از گوشه پَرده اطاق چَشم های سَبزَم را میزَد...



اندکــی دَست هایَم را در یک دیگر گره کَردَم و فشار میدادَم!یادَم افتاد او دَست هایَم را در دَست هایَش اِحساس نَکرد...



دَست های بیچاره،که باید تاوان احساساتِ مَن را میداد،اَندَکی مـُو های ژولیــده اَم را با دَست چَپَم میکشیدَم و بعد بهم میزدَم او مَن را بخاطر ساده بودنَم دوست میداشت....



خَط اَوّل از وسط دَفتــر پُر شد...



چَشم هایَم ضعیف تر از قبل و هنوز من به عینک وابسته نَشُده بودَم،او عاشِق چِشم های سَبز رَنگَم بود!



روی لَب هایَم با دندان میکشیــدَم،تَرَک هایی که هر دو سَمت لَب هاییَم را فرا گرفته بخاطر این روز ها،او سَحَر بیدار شُدَن را با پیام از سوی مَن لذت بخش میدانست...



خَط دوّم از وسط دفتـر پُر شُد...



ریش هایَم را به همان شِکل که در خاطراتش از من به یادگار داشت زَده بودَم،او مَن را با صورت بَچه گانه اَم در یاد داشت...



خَط سوّم از وسط دفتر پُر شُد...



هنــوز اطاقَم بدون نظم و ترتیب و با همان حواشی همیشگیَش باقی مانده بود،او مَن را با شلختگی پسندیده بود...



خَط چهارّم از وسط دفتر پُر شُد...



آخرین خَط این چنین بود:



بی دلیل که نیست،ولی اگه اون دلیلا ها هم نباشَن من باز دوستت دارم...



به اَوّل صفحه نگــآهی کَردَم فقط یک عنوان این متن کَم داشت...



اولیــن سَرتیتــری که از ذِهن آشفته اَم میگذُشت این چنین بود...



در ســُوگ تـُو یا مــَن؟!

 



▌║█║▌█▌║█║▌█▌║█║▌█

Copyright©2016KinG Omid



یادگــاری از مَن در ذهن تو،طراحـی:قدیـمی در یاد تو#تو

تغییر سَبک اَدَبی رو دوس دارم...

تو فقَط بگُو مَنو میخــوای...!

مَن توی دَست چَپَم سیگار و تو دَست اون توی دَستت...

خیــلی وَقتِه پَژمُرده شُده گُل زندگیــم!

چِشاتو باز کَردی همه چی اومده بود اولش...

یه عده شُدَن فرقه روشَن فِکر،شما از اون دسته نباش...

در ایـن فَصـل فقط تو در کنار مَن،میچَســبَد...

مَن و توی قَبر تو میــذارن یا تو رو توی قَبر مَن؟

این آخریــن یادگــآری از چِشمان تو بود...

کَسی نمیدونه چی داره میگـذره،نه از قبل نه از آینده...

مَزه نداره حَرفام،میسوزنه مَغزتو...

کـآمِت رو مُحکَم بگیــر از سِکــآمِت..

کُلــی حَرف،کـُلی حَرف...

اینجــآ سَقف زیرزَمیــن آسمونه...

حِس دراماتیــک بودن تمام وجودت رو گرفته...

دُنبال حَرف های مَردُم رو نَگیــر...

یه جـُوری میگی نازی،اِنگار پَرچَم دار اَرتِش هیتـلری...

این پــآزل خیلی وَقته بِهَم خورده...

بهتـِره از خـُودمون شروع کُنیــم،بخشیدَن رو...

شمـآ با پــآک پُر ماشیــن بابات،منم با ذِهنمُو کَلَمات..

حِس دیدن کابوس با چِشمان باز...

همــِه چــی سَخــت میگــذَشت،تو مـَغزَم...

وَقتی سُکوت میکنَم یعنی کُلی حَرف برای گُفتن هست ولی بهشون فکر نمیکنم...

یه گــلُوله مونده و دو نَفــَر،تو یا مــَن!

مَن اگه بمیــرَم کَسی جُز خانواده اَم برام اَشک نمیریزه،توام همینطور...

پــآرو زدَن خلاف جَهَت مسیــر آب تو رو قهرمان نمیکنه برا کسی...

قَلِب تُو در سیــنه اَت،قَلب مَن در دَستاناَت..

من روت قُمار نَکَردَم...

نظرات دیوار ها


pariiSsa
ارسال پاسخ

زیبــــــــــا ولی پراز حرفای نگفته بااینکه حرفاش زیاده

سپاس

peyman0082
ارسال پاسخ

ممنون خوب بود

صبا
ارسال پاسخ

قسمت اول خوب نبود.
عالی بود!

هیتلر نازی حالا اون رفیقمون میاد گیر میده!

در این فصل فقط عشق می چسبد...


sharloot
ارسال پاسخ

کُلــی حَرف،کـُلی حَرف...

AZAD
ارسال پاسخ

Nice

amir_sakett
ارسال پاسخ

مثل همیشه عالی

لایک

0Arta
ارسال پاسخ
Fereshteh
ارسال پاسخ

بیســ20ــت

Saeedeh73
ارسال پاسخ
marya1370
ارسال پاسخ

همه چی سخت میگـذشت...
قشنگ بود
ممنون

minee
ارسال پاسخ

واقعا قشنگ بود..لذت بردمقلمتون سبز و پایدار
عکس خیلی بامزه س