متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


بسم الله الرحمن الرحیم

این قسمت(فیلم ترسناک)

اون شب مونا و فاطمه بهم توضیح دادن که چ جوری میتونم یه سالن تشکیل بدم...حدود یه ربع طول کشید...

بعدش رفتیم تو سالن مونا و شروع کردیم به نظر دادن....

حدود یه ساعتم اونجا خودمون رو سرگرم کردیم...آراد...پسری که تو سالن غذا خوری دیده بودمش هم توی سالن حضور داشت ولی نظر نمیداد....وقتی از فاطمه پرسیدم که چرا آراد حرفی نمیزنه...بهم گفت که آراد لاله...خیلی تعجب کردم....پسر خوشگلی هم بود...از فاطمه پرسیدم که دلیلش چیه....که گفت...

+تا اونجایی که خبر دارم و بچه ها بهم گفتن.....مث اینکه چندسال پیش آراد پدر و مادرشو که خیلی هم بهشون وابسته بوده...تو یه تصادف از دست میده...و به خاطر شوکی که بهش وارد شده..قدرت تکلمش رو از دست میده...

-چه بد....

رفتم تو فکر.....خیلی دلم براش سوخت......داشتم با خودم فکر میکردم...اگه این اتفاق دور از جوون برای پدر ومادر من می افتاد....من چی کار میکردم....حالم حسابی گرفته شده بود...همونجور که تو فکر بودم...سنگینی نگاهی رو رو خودم حس کردم...

سرمو که بالا گرفتم یهو چشمام تو دوتا چشم تیله ای گره خورد...هم من...هم اون دسپاچه شدیم.....یهو از جام بلند شدم و رو به فاطمه گفتم:

+من میخوام برم خونمو ببینم...تو نمیای؟

-چرا...بزار از مونا خدافظی کنم بعد بریم....

فاطمه منو تا برجی که خونه ی من توش قرار داشت همراهی کرد....بعدم خودش رفت تو خونش.....خونه ی مونا و الهه و فاطمه توی برجی که من توش زندگی میکردم بود.... و خونه ی صدف و ماریا و آیدا...توی برج بغل شرکت بود.....کلا شرکت 7 تا برج داشت.....3 برج برای دخترا...3 برج برای پسرا...یه برجم...برای کاربرای متاهل...توی راه فاطمه برام توضیح داد که...هیچ پسری حق وارد شدن به خونه ی یک دختر رو نداره...و بلعکس....مگه اینکه از شرکت مجوز گرفته باشه....که اونم باید از هفت خوان رستم رد بشی.....به ساعت بزرگی که توی خونم بود نگاه کردم....ساعت 10:53 دقیقه ی شب رو نشون میداد....یه نگاه به اطرافم انداختم.......دکوراسیون خونه...دقیقا همون چیزی بود که تو فرم....موقع ورود به شرکت پر کرده بودم....یه خونه نقلی و با مزه...با وسایل ساده و شیک ....همه چی عالی بود..سِت سفید و سرمه ای...عاشق ترکیب این دوتا رنگ بودم....دوتا اتاق خواب داشت که یکیش...20 متر و اون یکی حدود27-28 متر بود...تخت و میز توالت و وسایل مورد نیازمم توی اتاق بزرگه بود......تخت دو نفره.....تو دلم خندیدم و با خودم گفتم.....من که یه نفرم....چرا تخت دونفره گذاشتن....

تشنم شده بود...از اتاق اومدم بیرونو رفتم سمت آشپزخونه......دریخچال و که باز کردم...انگار دنیا رو بهم داده بودن....با ذوق باصدای آروم گفتم:

+واییییییی شکلات..........یه عالمه شکلات....بعدا به حسابتون میرسم...حیف که الان سیرم..

همونجور که به شکلاتا نگاه میکردم...آب معدنی رو از تو در یخچال بر داشتم و یه نفس همشو خوردم.....

از روی عادت گفتم:

+سلام بر حسین(ع)

دونه دونه کابینتای آشپزخونه رو از نظر گذروندم...همه چی کامل بود...و نیاز نبود از امتیازام خرج کنم....

و وسیله بگیرم...از همونجا به پذیرایی نگاه کردم....حدود 70-75 متر بود....

صدای زنگ در اومد...

به ساعت نگاه کردم....11:04  

رفتم سمت در...از تو چشمی...مونارو دیدم....

درو براش باز کردم که گفت:

-به به خونت مبارک باشه.....

از جلوی در رفتم کنارو بهش تعارف کردم که بیاد تو....گفت:

-مرسی از دعوتت عزیزم...ولی دیر شده......ساعت 11:30 فیلم شروع میشه و در سالنم میبندن....سریع حاضر شو که بریم...سر راه دخترارو هم برداریم....

+همون سالنه که در طوسی داشت و میگی؟

-آره ..همونه....

+باشه...شما ها برین...من یه دوش بگیرم ....خودم میام....

-باشه عزیزم... پس میبنمیت......فقط یادت نره هاا...ساعت 11:30 درارو میبندن...به هیچ وجه هم باز نمیکنن...

+من 11:25 اونجام....

رفتم حموم یه دوش دوسه دقیقه ای گرفتم((هاان چیه؟؟ رمان تخیلیه دیگه چرا چشاتو گرد میکنی....میدونم میدونم..هیچ دختری کم تر از نیم ساعت نمیتونه تو حموم نمونه...ولی خب چاره چیه...رمان خیالیه: )  ))

رفتم سمت کمدم...یه تونیک کاموای سرمه ای که توش طرح های ریز سفید کار شده بود برداشتم....شلوار لی لوله تفنگی سرمه هم... پوشیدم...رفتم جلوی آینه...برق لب و یکمم ریمل...کارم تموم شده بود...موهای خیسمم بافتم ...شال سفید و انداختم رو سرم....

رفتم سمت در....در جا کفشی رو باز کردمو یه کتونی آدیداس سفید برداشتم.....جلوی آیینه ی قدی کنار در خودمو نگاه کردم و مثل همیشه برا خودم بوس فرستادم....که یهو چشام خورد به ساعت..11:23 دقیقه...

با هر بدبختی بود خودمو دقیقه ی آخر رسوندم...وارد سالن شدم...برقا رو خاموش کرده بودن.....صندلی هارو نگاه کردم.....حدود 100-110 نفری بودن...بچه ها رو تو صندلی های وسط پیدا کردم....

رفتم سمتشون...با صدای آروم بهشون سلام کردم ..اونام با سر جوابمو دادن....تنها جای خالی کنار ماریا بود...رفتم کنارش نشستم..

ماریا: فیلم ترسناک دوس داری؟

مریم: آره

ماریا: اوه اوه...این فیلم خیلی ترسناکه  پس فک کنم خیلی خوشت بیاد: )

مریم: آره...خیلی خوشم میاد

همون لحظه فهمیدم غلط اضافی کردم که بلند شدم اومدم فیلم ترسناک ببینم...

به ماریا نگاه کردم..

مریم: تو نمیترسی؟

ماریا: من؟؟ نه بابا....این فیلما همش الکیه...

مریم: آره آره الکیه.....

عینکای سه بعدی رو بین کاربرا پخش کردن

فیلم شروع شد....

تو دلم داشتم به خودم فحش میدادم .....سرمو به صندلی تکیه دادم.....حالا که عینک رو چشمام بود..کسی نمیفهمید چشام بستس...

یهو دیدم یکی داره تکونم میده....با ترس سریع عینکمو برداشتم که دیدم ماریاس

ماریا: واااا گرفتی خواابیدی... پاشو تیتراژش تموم شد...

مریم: نه نه بیدارم

فیلم شروع شده بود و من هر لحظه امکان میدادم که یه جیغ بنفش دلیل اخراج شدنم ازشرکت باشه

یه دختر با صورت زخمی و لباسای پاره پوره وکثیف داشت تو  جنگل تاریک و مِه گرفته راه میرفت که یهو احساس میکنه یکی داره تعقیبش میکنه...شروع میکنه به دویدن..همینجور داشت میدویید که دید یه مرد که یه تبر تو دستاشه داره از روبه رو بهش نزدیک میشه...

دیگه نفهمیدم چی شد چون از ترس چشامو بستم....صدای خش خش از پشت سرم میومد....بازوی ماریا رو گرفتم و در گوشش گفتم:

-ماریا یکی پشمتمونه

+عاره خب یکی پشتمونه دیگه.....بابا لباسمو پاره کردی مریم...

راست میگفت...به خودم فحش دادم...معلومه که یکی پشتمونه...بازوی ماریارو ول کردم و با احتیاط برگشتم تا پشت سرمو نگاه کنم....

چشمام شده بود اندازه ی بشقاب....چون هیشکی پشت سرم نشسته بود....همینجور داشتم از ترس میمردم که یهو صدای جیغ اون دختره که تو فیلم بود اومد....

چشامو بستم و همونجور که برگشته بودم تا پشت سرمو ببینم...شروع کردم به جیغ کشیدن...یه لحظه چشامو باز کردم...که دیدم یه مرد نشسته رو همون صندلی که تا چندلحظه ی قبل خالی بود......

دهنمو باز کردم و شروع کردم به جیغ کشیدن که ماریا دوتا دستشو گذاشت رو دهن من...

ماریا: چِته تو؟؟ چرا اینجوری میکنی؟؟

مریم: ای..ایییین مر دههه...ک  کهه ت توو فیلم ب وود..ا ی نجا اااس

بعدم با دست به مرده اشاره کردم...که ماریا گفت:

+ ععع بهبود....سلاام ..اینجا چی کار میکنی؟؟ مگه یه مدت مرخصی نگرفته بودی..چه بی سرو صدا اومدی

اونا با صدای آروم با هم حرف می زدن و من با شک به پسری که حالا فهمیده بودم اسمش بهبود نگاه می کردم..

پریدم وسط حرفشونو گفتم:

+تو یهو از کجا پیدات شد؟؟من نیم ساعته دارم اینجارو نگاه میکنم..دوثانیه چشامو بستم تو یهو ظاهر شدی...

-الان 3-4 دقیقه هم نیست که فیلم شروع شده این یک.......دوما چیپسم افتااد زمین رفتم زیر صندلی برش دارم...

که یهو  دیدم جنابعالی  داری جیغ جیغ میکنی...

دیگه کسی چیزی نگفت..منم اصلا حواسم به فیلم نبود..تو فکر بودم که یهو صدای جیغ آیدا بلند شد...چشمامو باز کردم  عینک و از رو چشمام برداشتم و رو به بچه ها گفتم:

+من میرم بخوابم  خیلی خسته ام....فیلمشم که اصلا ترسناک نیست..

مونا:باشه گلم ..خوب بخوابی...

بقیه ی بچه هام بهم شب بخیر گفتن...موقع رفتن چشمام خورد به صندلی بهبود...ولی سرجاش نبود..سرمو تکون دادم تا افکار مزخرف و ترسناک از ذهنم دور بشن...داشتم می رفتم سمت در که دوباره صدای جیغ جمعیت بلند شد و من دوباره زهره ترک شدم...

با هر بدبختی بود خودمو رسوندم بیرون شرکت....ساعت تازه 11:46 دقیقه بود....ولی هیشکی تو شرکت یا تو محوطه نبود..

خیلی وضعیت ترسناکی بود....صدای خش خش برگ و جیرجیرکا و صدای دریا که به نظر طوفانی بود و سرمایی که تو پوست و استخونم نفوذ کرده بود باعث میشد هر لحظه فحشای بدتری به خودم بدم.....

آخه یکی نیست به من بگه

فیلم ترسناک دیدنت دیگه چیه....اییش...تو که اینقدر ترسویی براچی میری میبینی که اینجوری بشی....

داشتم خودمو لعنت میکردم که یهو...

-تازه وارد شرکت شدین؟

یه جیغ صورتی خوشگل زدمو سه متر پریدم هوا..برگشتم سمت صدا که بهبود و دیدم...

+شما اینجا چی کار میکنین...یه اِهنی اوهونی...سکته کردم

-عذر میخوام ترسوندمتون

اروم شدم و گفتم

+خواهش میکنم.....بفرمایین امرتون؟

-شما خیلی وقته اومدین تو شرکت؟ یا تازه واردین..چون من مدتی نبودم..

+تازه واردم...

لبخند زد و گفت:

-مشخصه : )

زل زدم تو چشمای بهبود

 

ادامه دارد...

 

ممنونم از همراهیتون

مریم میری

  

 

 

 

 

نظرات دیوار ها


behbodhassani27
ارسال پاسخ
ƤƛƦӇƛM
ارسال پاسخ
Maryam1919
ارسال پاسخ

marya1370 :
تو سینما یکی اینکارو باهام کنه با پشت دست میزنم تو صورتش :d
چشم تیله ای چیه همه پسرا دارنش :صندلی

خخخ

marya1370
ارسال پاسخ

تو سینما یکی اینکارو باهام کنه با پشت دست میزنم تو صورتش
چشم تیله ای چیه همه پسرا دارنش

Maryam1919
ارسال پاسخ

elaheh_62 :
تشکر مثل همیشه عالی {67}

عزیزمی

Maryam1919
ارسال پاسخ

mona11 :
:)
سریع ادامشم بذار:d

ننوشتم ک هنو

Maryam1919
ارسال پاسخ

aidajan :
منتظر ادامه....!؟

واقعا اینقدر نا امیدید؟؟؟
ماا هاا نمیزاریم سایت تعطیل بشه...
بله
منتظر ادامش باشید

elaheh_62
ارسال پاسخ

تشکر مثل همیشه عالی

mona11
ارسال پاسخ


سریع ادامشم بذار

aidajan
ارسال پاسخ

منتظر ادامه....!؟

Maryam1919
ارسال پاسخ

amir_sakett :
ممنون

خواهش

amir_sakett
ارسال پاسخ

ممنون