متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک

لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد.

لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.

گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.

وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی

گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز

لیاقت آن را ندارند!

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


AZAD
ارسال پاسخ