متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


به نام خداوند مهربان

 

 

Image result for تصویر محرم

 

رقیه(س) دردانة سه ساله حسین بن علی(ع) است.

نام مبارک او در بعضی از کتاب های تاریخی و مقاتل نقل شده است

و برخی دیگر مانند ریاض الاحزان از او با نام فاطمه صغری یاد کرده اند. رقیه(س) در روز سوم صفر سال 61ه ق در سفر اهل بیت

به شهر شام از دنیا رفته است.

شاید نام گذاری روز سوم محرم به نام این بانوی کوچک به این انگیزه بوده که در گرماگرم عزاداری دهه اول،

از مظلومیت او یادی شود.

حضرت رقیه الگوی تربیت صحیح است. با تدبر در جملات کوتاهی که او هنگام دیدن سر بریدة پدر به زبان آورده به خوبی می توان دریافت

که این کودک از چه معرفت والایی برخوردار بوده است.

 

Image result for حضرت رقیه

 

رقیه در کربلا

 
از لحظه ورود کاروان به کربلا، رقیه لحظه ای از پدر جدا نمی شد، شریکِ غم ها و مصیبت های او بود

و با دیگر یاران امام از درد تشنگی می سوخت. یکی از افراد سپاه یزید می گوید:

 
من در میان دو صف لشکر ایستاده بودم، دیدم کودکی از حرم امام حسین علیه السلام بیرون آمد، دوان دوان خود را به امام رسانید، دامن آن

حضرت را گرفت و گفت: ای پدر، به من نگاه کن! من تشنه ام. این تقاضای جان سوز آن دختر تشنه کام و شیرین زبان،

چون نمکی بر زخم های دل امام بود و او را منقلب کرد، بی اختیار اشک از چشمان اباعبداللّه علیه السلام جاری گردید

و با چشمی اشک بار فرمود: «دخترم، رقیه! خداوند تو را سیراب کند؛ زیرا او وکیل و پناه گاه من است.»

پس دست کودک را گرفت و او را به خیمه آورد و او را به خواهرانش سپرد و به میدان برگشت.

 

این جا خرابه های شام، منزل گاه اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است.

 

رقیه با اسیران دیگر وارد خرابه می شوند، اما دیگر تاب دوری ندارد.

 

پریشان در جست و جوی پدر است. امشب رقیه، فقط پدر و نوازش های پدر را می خواهد.

 

امشب رقیه علیهاالسلام است و عمه، امشب رقیه علیه السلام است و سر بابا،

 

امشب ملائک آسمان از غم دختر حسین علیه السلام در جوش و خروشند، امشب شب وداع رقیه علیهاالسلام و زینب علیهاالسلام است.

 

او در آغوش عمه، بوی پدر را به یاد می آورد و دستان پر مهر او را احساس می کرد.

 

 

 

Image result for حضرت رقیه

 

 

 

 

تشکر 

 

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


shadi1357
ارسال پاسخ

دست‏هایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی.

اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگی‏ها!

صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمی‏دانم!

اما ایمان، هم‏پای تو بزرگ شده بود.
التماس دعا به خصوص برای بچه های مریض

marya1370
ارسال پاسخ
ya2120110
ارسال پاسخ

يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد

قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد



اما نيامده ز سفر مهربان او

يعني دوباره هم دل دختر گرفت و بعد



آنقدر لاله ريخت به راه مسافرش

تا خواب او تجلي باور گرفت و بعد



آخر رسيد از سفر، اما سر پدر

سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد



گرد و غبار از رخ مهمان مهربان

با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد



انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت

طفلک سراغي از علي اصغر گرفت و بعد



از روزهاي بي کسي اش گفت با پدر

يعني نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:



خورشيد من به مغرب گودال رفتي و

باران تير و نيزه و خنجر گرفت و بعد



معراج رفتي از دل گودال قتلگاه

نيزه سر تو را به روي سر گرفت و بعد



دلتنگ بود دخترت و سنگ ِ کينه اي

بوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد



...



اما دوباره فرصت جبران رسيده بود

يک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد



جان داد در مقابل چشمان عمه اش

با بال هاي زخمي خود پر گرفت و بعد ...

آرش
ارسال پاسخ
sarra2015
ارسال پاسخ

سپاس
التماس دعا

مريم
ارسال پاسخ

يارقيه سلام الله

روی دستان عمو با چہ
غـروری خواب است

جمع شمس و قـمر
اینجاست کہ دیدن دارد

farhad0000
ارسال پاسخ

ممنون
التماس دعا

خزان
ارسال پاسخ

نه خسته ...
مرسی