متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    اسفــند

  • تعداد نظرات : 6
  • ارسال شده در : ۱۳۹۵/۱۲/۱۲
  • نمايش ها : 366

کَمـی قبل تَر از بهـآر:در یک عَصر نسبتاً شلوغ...



کِنار بَساط یک دَست فرُوش...



بابا،بابا،بَرام میخری؟چی پِسَرِ گُلَم؟



مـآهـی قرمز میخوام،بِخـَر دیگه بابا،باشه پسرم...



انتخاب کُن آقا پِسَر،کدوم رو بگیرَم برات،اون،اونکه بالا دُمش نقطه نقطه مشکی داره...



صدای زنگ موبایل آقای دَست فروش:باباجون؟جونم شیرین عسل بابا...



قُولی که بهم دادی یادته؟آره عزیزم،فردا با مامانت میریم خریـد،امروز بازار خوب بوده...



آخ جـُون،مامان،مامان بابا میگه فردا میریم خرید...



آقا بفرمایید باقی پولتون...



کَمـی قبل تر از عیـد:در یک بیمارستان بیماری های خاص...



شُوق دیدَن یک سال دیگــر،با چشمانــی که تازه شکوفه های بهَار را دیده است...



به کُودکـی که در انتظار رویش مـُو های تازه اَست...



کَمــی قبل تر از عیــد:یک هفته مانده تا ازدواج!



امروز قراره با آقامون بریـم خرید برا جشن...



ایــن یکی مغازه هَم بریــم دیگه شَب شُد الان داداشت باز تیکه میندازه بهمونا،از من گفتن...



کَمــی قبل تَر از  عیــد:"....."!



از کی دیگه نریـم کلاس بچه ها!؟از نوزدهم خوبه دیگه ها؟موافقین؟



دخترم پس کی میخوای این اتاقت رو تمیــز کنی؟



حِس بِه دنیا آمَدَن گُربه هایی روی پُشت بام خانه همسایه...



حِس باز شُدَن پَنجره های خانه رو به بهَار...



حس رفتن سَر خـآک مُردگـآن...



کَمــی قبل تَر از عیــد:بـُوی خوبی می آیـَد به مَشام...



بُوی تَحرک،تازگی،خلاقیــت...



بُوی عَطر گُل های سُرخ،بـُوی گَندَم،بُوی سَبزی



بُوی تمام شُدَن اسفــند،کمی قبل تر از عیــد می آیــَد...



▌║█║▌█▌║█║▌█▌║█║▌█

Copyright©2017KinG Omid



چِشمانَت را ببنـــد،حال باز کُن،چند سال دیگر نیز،گُذشت...عکس:تازه...

آخرین چیزی که خَط انداختی بهش با چاقو کیک تَولدت بُوده عمـُو جون...

از کُجا شرُوع کنَم،چجوری این وَصیـت نامه رو پُر کُنَم...

دو دَستــی،بَر سَر بِکُوب،آهــی از تَـِه دِل...

مَردُم رو بیخیال،اینجا فامیلا میفروشَن همـُو به نرخ یه کیلو خیار...

در اذهان عمومی،موقع اعدام طَناب دُور گَردَنَم،آدَم های ریــز...

بدُون هیــچ دَلیــلی،کـِنارَم باش...

انتقاد میکنَن از مسئولیــن،یه روز امثال ما ها خودمون مسئولیم...

اَمــّان از روزی که چِشمآم هَم دروغ بـِگه...

آخریــن باره که از خُودت میگذری،نه بازَم همین کارو میکنَم...

هَوایی شُده اَم به هَوایــَت...

چندتا اسم نام ببریــم،بینیم کیا کار کَردَن،همه اسم ها رو خط بزنیم،کسی کاری نَکرده...

تو تظاهُر میــکنی که مَنو میشناســی،ولی تظاهر کننده خوبی نیستی...

همه میکنَن از هَم،خیلیا هَم میدَرَن تَن هَم...

وَقــتی بـَهــآر،بهانه ای بَرای سَر زَدَن است...

سَهمیـه بَنـدی نیســت انسانیــت فروشـی نیست...

شمـُا دُنبال یه حقیقـتی میگیردی که هیچ مدرکی ازش نیسـت...

تُو دَست هایــَم را بگیــری و مـَن،زمیــن که هیــچ،زَمان را با تو میگَردَم...

سَخت تَر میشه،هرچی بری بالا تَر،غُول های زندگی هَم همینطور میشَن بُزرگ تَر...

تو لَبخــند بِزَن،مَن میشَوَم بیخیالِ مُشکلات،سَخــتی...

دُنبال راه واسه رَفتـنی،چرا هَمَش درجا میزنــی...

بَرخلاف اعتیاد میخونـی،ولی خودت عامِل توضیـعی...

اِعتراف میکنــَم،مـَن اُو را از خُودَم بیشتـَر،اصلاً هیــچ،جانـَم را میدَهَم...

داد میزنه رو سَر رئیس،مـَن نُون آور این خانواده اَم بیا ببیــن اینَم مدرکشه...

اَگَر مُتعَلق به زمان بُودَم،قَطعاً می ایستادَم...

چَندتا از جوان های ما الان شَبا راحت میخوابَن؟

بعضــی وقتا دوس دارَم بخوابَم،تا ادامه اون خواب رو ببینـَم،چقدر واقعـی بنظر میومد...

همیشه بیـن خودت و قَلبِت یه جَنگ بذار که مَغزت کار کنه...

قـَدکشیــد،اَمّا هیچی یاد نَگِرفــت...

خیلی از کارهایی که ما الان بهش افتخار میکنیم،واسه خیلیا منسـُوخ شده...

شیــریــن تَر از قَند بود حَرفـآت...

رُوزگار میگذَرَد،گاهی باب مِیل و گاهــی نَمَک میزنیــم تَلخی را!

بیچاره گُوش های صَندلی های اُتُوبُوس...

بنظر مَن آدَم هایی هَستَن که نَمُردَن هَنوز...

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


peyman0082
ارسال پاسخ


باریکلا
ممنون

dada1animal
ارسال پاسخ

داستانت منو یاد بچگیام انداخت چقدر خوب بود اون موقع ها اولین عید بدون عموی عزیزم هه لعنت به زندگی

dada1animal
ارسال پاسخ

اسفند ماه رو خیلی دوس دارم قشنگه بد ترین اتفاق های زندگیمم تو اسفند بوده فوت مادر بزرگم خیانت اون هر ز ه شیرازی باخت بد تو یه مسابقه بزرگ

saliiiiiii
ارسال پاسخ
marya1370
ارسال پاسخ

دخترم پس کی میخوای این اتاقت رو تمیــز کنی؟ فردا
متن خوبی بود، دیالوگ هایی که از زبان کودک و پدر و ... هرکی شبیه خودش!

☑آخرین چیزی که خَط انداختی بهش با چاقو کیک تَولدت بُوده عمـُو جون...
☑مَردُم رو بیخیال،اینجا فامیلا میفروشَن همـُو به نرخ یه کیلو خیار...
☑بدُون هیــچ دَلیــلی،کـِنارَم باش...
☑اَمــّان از روزی که چِشمآم هَم دروغ بـِگه...
☑تُو دَست هایــَم را بگیــری و مـَن،زمیــن که هیــچ،زَمان را با تو میگَردَم...
☑اَگَر مُتِعَلق به زمان بُودَم،قَطعاً می ایستادَم... ...

عید فقط برای کودک و ماهی،،، ما که تو ترافیکاش گیر کردیم!
بوی نویی میداد...تشکر

Pari123
ارسال پاسخ