متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند

 

کفشایش را گذاشت زیر سرش و خوابید.

طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند.

یکی از اون دو نفر گفت:

طلاها را بزاریم پشت منبر

اون یکی گفت: نه !

 اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره

گفتند:

امتحانش میکنیم کفشایش را از زیر سرش برمیداریم

اگه بیدار باشه معلوم میشه

مرد که حرفای اونا رو شنیده بود

خودشو بخواب زد. اونها کفشایش را برداشتن 

و مرد هیچ واکنشی نشون نداد

گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم

پشت منبر

بعد از رفتن آن دو مرد

مرد خوش باور بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو بردارد اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش را بدزدند!

 

 

این حکایت برای ما ایرانیان چقدر آشنا است

 

بابت وعده های شیرین 

چه خوش باورانه خودمان را بخواب زدیم

و امروزه می بینیم تمام هست و نیستمان به تاراج رفته

و هنوز عده ای به امید گذاشتن طلاهای بیشتر خود را بخواب زده اند

و نمیخواهند قبول کنند که همه این وعده ها 

دروغ بوده!

 

مظلوم و خوش باورتر از

ایرانی هیچ کجا ندیدم !!

 

 

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


Negin_A
ارسال پاسخ

LIKE

fmamra
ارسال پاسخ
dlaram
ارسال پاسخ


VaReSh
ارسال پاسخ

درک باورپذیریمون بالاست