توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
نشسته در ...
- تعداد نظرات : 16
- ارسال شده در : ۱۴۰۰/۱۱/۰۴
- نمايش ها : 370
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناری های این اطراف را آسیمه سر کرده
صدای نازک برخورد چینی با النگوهایش
اگر یاس امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش
مضاعف میکند زیبای اش را گوشوار، آنسان
که در باغی ،درختی مهربان را، آلبالویش
کسوف ماه رخ داده است یا بالابلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم،مویش؟
قضاوت میکند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش
تورا از من جدا کردند هرباری به ترفندی
یکی با طعنه ی تلخش یکی با برق چاقویش
رعیت زاده بودم، دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم کهنه داشتم،این زخم هم رویش..
نظرات دیوار ها
لايك
به دل نشست
سپاس بابت حضور شما دوستان
و نظراتتون
شاد باشین
لایک
زیبااااا و عااالی
هر نسیمی كه نصیب از گل و باران ببرد
می تواند خبر از مصر به كنعان ببرد
آه از عشق كه یك مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری...
كه بخواهد دلی از دختر یك خان ببرد...!
ماهرویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم كشد، زیره به كرمان ببرد
دودلم اینكه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد...
مرد آنگاه كه از درد به خود میپیچد
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
شعر كوتاه ولی حرف به اندازه ی كوه
باید این قائله را "آه" به پایان ببرد....
شب به شب قوچی ازین دهكده كم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!...
درود برشما
بامداد نیک
و سپاسگزارم بابت شعر دلچسب و پر معنا در این صبح دلنشین
خوش باشید
بسی خوشمان آمد ..