متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - ziba65

ziba65
تا شقایق هست زندگی باید کرد
1224
  • جنسیت : زن
  • سن : 37
  • کشور : ایران
  • استان : کرمان
  • شهر : کرمان
  • فرم بدن : هیکل زیبا
  • اندازه قد : 1.70
  • رنگ مو : قهوه ای روشن
  • رنگ چشم : سبز
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : تنها / هرگز نمیخوام ازدواج کنم
  • وضعیت بچه : ندارم
  • وضعیت سواد : کارشناسی ارشد
  • نوع رشته : علوم ریاضی
  • درآمد : عالی
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : تمام وقت
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : هیچکدام
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : خیلی شوخ طبع
  • درباره من : دوست ندارم از خودم تعریف کنم
  • علایق من : کوهنوردی - شنا - موسیقی - کتاب- سفر
  • ماشین من : 206
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
  • حالت من : خوشحال
  • فریاد من : تا شقایق هست زندگی باید کرد
  • اپراتور : ایرانسل
  • نماد ماه تولد : فروردین
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 42726_head2ofuv7n62116836mdaodv9qezqm2azc3cj.jpg
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

9 سال پيش

●●●●●●▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●ا

گوگل اگه ایرانی بود، وقتی یه چیزی رو سرچ می کردی اول می پرسید «می خوای چیکار؟» بعد که توضیح می دادی می گفت «حالا خیلی واجبه؟» اگه جوابت مثبت بود می گفت «خعله خب بابا!»

●●●●●●▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●ا

9 سال پيش

سلام دوستان،بلاگ جدید گذاشتم ممنون میشم سر بزنید و نظر هم البته بدین.

http://www.hamkhone.ir/member/33210/blog/view/129641/


9 سال پيش

ساده لوحا فک میکنن کتاب خریدن اوج روشنفکریه
ولی مرحله ی بالاتری هم هست که کتاب نمیخری
تا به قطع درختان کمک نکرده باشی
ما اونجاییم ^.^

9 سال پيش

اینم بیوگرافی من :
تو بیمارستان به دنیا اومدم
از بچگی بزرگ شدم
چند سال سن دارم
تو دوران کودکیم بچه بودم
با رفیقام دوست شدم
تو خونمون زندگی میکنم
بعضی شبا که میخوابم خواب میبینم
تا حالا نمردم و …

9 سال پيش

همین است

جهان بطور هولناکی غم انگیز است

دوباره زمین خورده ام

دوباره گم می‌کنم خودم را

در انبوهِ آدم‌هایی‌ که نمی دانم خوشبخت هستند یا بدبخت

آدم‌هایی‌ که نمی‌دانند خوشبختم یا بد بخت

در اولین کافه

سفارش فنجانی قهوه و یک برش کیک می‌‌دهم

و فرض می‌کنم

جهان بطور معجزه آسائی پر از شادمانی است

فرض می‌کنم

همین الان یک نفر کنارم می‌‌نشیند تا تنها نباشم

فرض می‌کنم

سرِ پیچِ بعدی

%جهان بطور هولناکی غم انگیز است ...
خوشبختی‌ منتظر است تا من کیک و قهوه‌ام را تمام کنم

کافه را ترک می‌کنم

در میهمانی امشب

باید در آغوش جهانی‌ برقصم که بطور هولناکی غم‌انگیز است

باید دنیا را به یک کیک و قهوه دعوت کنم

در کافه‌ای بنشینیم پر از آدم‌های خوشبخت یا بدبخت

کافه‌ای که سر پیچ بعدی اش

یک نفر منتظر است تا قهوه ات تمام شود

9 سال پيش

اگر روزی دلم گرفت

یادم باشد که خدا با من است

یادم باشد که فرشتگان برایم دعا می کنند

یادم باشد که ستاره ها شب را

برایم روشن روشن خواهند کرد

یادم باشد که قاصدکی در راه است

که بهار نزدیک است

که فردا منتظرم می ماند

یادم باشد که من راه رفتن و دویدن می دانم

و جاده قدمهای مرا خواهد شمرد

اگر روزی دلم گرفت یادم باشد

که خدای من همین نزدیکی هاست

++5