متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - ze1361

ze1361
زندگی حکایت آن یخ فروشی است که گفتن فروختی؟ گفت نخریدند اما تمام شد
4177
  • جنسیت : زن
  • سن : 41
  • کشور : ایران
  • استان : تهران
  • شهر : تهران
  • فرم بدن : متوسط
  • اندازه قد : 1.60
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : قهوه ای
  • تیپ لباس : ساده
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : با خانواده
  • اجتماع : تعامل با همه ی افراد
  • زبان : فارسی
  • برنامه مورد علاقه : دیگر..
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : انتخاب كنيد
  • وضعیت سواد : دیپلم
  • نوع رشته : علوم تجربی
  • درآمد : متوسط
  • شغل : کمک حسابدار
  • وضعیت کار : تمام وقت
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : هیچکدام
  • خدمت : نرفتم
  • شوخ طبعی : شوخ طبع
  • درباره من : خوبم و مهربون_متولد دی ۶۱_ جنوب تهران_قد ۱۵۷_ وزن ۵۷_ دیپلمم و شاغل_محل کارم حومه تهران
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : پراید
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : همه ی غذاها جز آبگوشت
  • ورزش مورد علاقه : زومبا فیتنس
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
  • حالت من : مهربون
  • فریاد من : زندگی حکایت آن یخ فروشی است که گفتن فروختی؟ گفت نخریدند اما تمام شد
  • اپراتور : همراه اول
  • نماد ماه تولد : دی
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

5 سال پيش


روز و شبت پر از نگاه مهربون خدا ...

5 سال پيش

✅ با هم بیندیشیم

فردی به دکتر مراجعه کرده بود ، در حین معاینه ، یک نفر بازرس از راه میرسه و از دکتر میخواهد که مدارک نظام پزشکی اش را ارائه دهد .
دکتر بازرس را به کناری میکشد و پولی دست بازرس میذاره و میگه : من دکتر واقعی نیستم ! شما این پول رو بگیر بی خیال شو ! بازرس که پولو میگیره از در خارج میشه ؟!
مریض یقه ی بازرس رو میگیره و اعتراض میکنه . بازرس میگه منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی اومده بودم ولی توی مریض میتونی از دکتر قلابی شکایت کنی !!
مریض لبخند تلخی میزنه و میگه : اتفاقأ من هم مريض نيستم اومدم كه چند روز استراحت استعلاجی بگيرم برای مرخصی محل كارم

و این است حکایت ما در جامعه ؟!!

قصه ها
برای "بیدار کردن" ما
نوشته شدند ؛
اما تمام عمر
ما برای "خوابیدن"
از آن ها استفاده کردیم