متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - skoal2

skoal2
یاد من باشد فردا دم صبح جور دیگر باشم
1418
  • جنسیت : مرد
  • سن : 97
  • کشور : ایران
  • استان : فارس
  • شهر : شیراز
  • فرم بدن : هیکل ورزشی
  • اندازه قد : 1.80
  • رنگ مو : خاکستری
  • رنگ چشم : قهوه ای
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
  • وضعیت بچه : انتخاب كنيد
  • وضعیت سواد : کارشناسی
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : خوب
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : پاره وقت
  • دین : سایر ادیان
  • مذهب : انتخاب كنيد
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : رفتم
  • شوخ طبعی : اخمو
  • درباره من : من اگر رندم و قلّاشم، اگر درویشم
    هر چه ام، عاشق رخسار تو کافر کیشم
    دست کوتاه از آن زلف درازت نکشم
    گر زند عقرب جرّاره، هزاران نیشم
    خواهمت تا که شبی تنگ در آغوش کشم
    چه غمم گر خطری صبح درآید پیشم
    دشت، آراسته از لاله رخان، دوش به دوش
    من بیچاره گرفتار خیال خویشم
    دل ز عشق رخت ای دوست، کجا برگیرم
    برود عمر عزیز ار به سر تشویشم
    من، همان شاطر عشقم که به تو شرط کنم
    گر کشم دست ز دامان تو، نادرویشم
  • علایق من : هیجان هر چه که باشه
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : منتظر اداره برقم کنتور بدن تمام
  • غذای مورد علاقه : ماهی - قرمه سبزی - لازانیا
  • ورزش مورد علاقه : شنا
  • تیم مورد علاقه : پر از هلو
  • خواننده مورد علاقه : ابی
  • فیلم مورد علاقه : نمیشه گفت
  • بازیگر مورد علاقه : حامد بهداد.رضا عطاران.
  • کتاب مورد علاقه : تاریخی
  • حالت من : کنجکاو
  • فریاد من : یاد من باشد فردا دم صبح جور دیگر باشم
  • اپراتور : رایتل
  • نماد ماه تولد : آبان
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 41402_head4outfnuhch19hoo5pa6xzk6e91ffsfvntg.jpg
  • آهنگ پروفایل : http://up.hamkhone.ir/6/8e17c2115237d9872b95255a06b2d52d.mp3

9 سال پيش

شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونش

« منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش‌»

به خود گفتم تو هم مجنون یک لیلای زیبایی

که جان داروی عمر توست در لبهای میگونش

بر آر از سینه جان شعر شورانگیز دلخواهی

مگر آن ماه را سازی بدین افسان افسونش!

نوایی تازه از ساز محبت، در جهان سرکن،

کزین آوا بیاسایی ز گردش‌های گردونش.

به مهر آهنگ او روز و شبت را رنگ دیگر زن

که خود آگاهی از نیرنگ دوران و شبیخونش.

ز عشق آغاز کن، تا نقش گردون را بگردانی،

که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش،

به مهر آویز و جان را روشنایی ده که این آیین

همه شادی است فرمانش، همه یاری است قانونش

غم عشق تو را نازم، چنان در سینه رخت افکند

که غم‌های دگر را کرد از این خانه بیرونش!

غرور حسنش از ره می‌برد، ای دل صبوری کن!

به خود باز آورد بار دگر شعر فریدونش.

9 سال پيش

یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش
کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی
یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب ،
من به خود باز بگویم
این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت……ـ

9 سال پيش

خدایا آنگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده یودنم
و انگونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم
کوروش کبیر

+5
http://www.hamkhone.ir/member/28080/blog/

9 سال پيش

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست

9 سال پيش

علم رسمی از کجا عرفان کجا دانش فکری کجا وجدان کجا
عشق را با عقل نسبت کی توان شاه فرمان ده کجا دربان کجا
دوست را داد او نشان دید این عیان کو نشان و دیدن جانان کجا
کی بجانان میرسد بی عشق جان جان بی عشق از کجا جانان کجا
کی دلی بی عشق بیند روی دوست قطرهٔ خون از کجا عمان کجا
جان و دل هم عشق باشد در بدن زاهدان را دل کجا یا جان کجا
دردها را عشق درمان میکند درد را بی عاشقی درمان کجا
عشق این را این و این را آن کند گر نباشد عشق این و ان کجا
هم سر ما عشق و هم سامان ما سر کجائی عشق یا سامان کجا
عشق خان و مان هر بی خان و مان فیض را بی عشق، خان و مان کجا

9 سال پيش

ای دختر فقیر سیه چردهٔ ملیح! نام تو- ای شکفته گل ِ‌کوچه گرد!- چیست؟
در گردن برهنهٔ چون آبنوس تو این مهره های آبی گلگون زرد چیست،
در دیدهٔ درشت تو- ای دلفریب شوخ! پنهان، نشان گمشدهٔ رنج و درد چیست؟
تو کیستی؟ - برهنهٔ با درد همسری. نادیده شانه گیسوی زیبای خویش را
رندانه زیر پوشش گلگون نهفته ای ای نوگل شکفته به مرداب زندگی!
با کس ز راز خود، ز چه حرفی نگفته ای؟ نشکفته غنچه ای که ز شاخت بریده اند،
اینک به خاک راه غم و درد، خفته ای: در بوستان عمر، تو آن شاخ بی بری!
دانی تو را که زاده؟ - نه! اما بدان که او مانند تو، به خاک تباهی نشسته بود.
او هم ز تازیانهٔ بیداد، پیکرش چون پیکر نحیف تو، رنجور و خسته بود.
او چون تو بود و، چون تو درین گیر و دار عمر با سنگ یأس، جام امیدش شکسته بود:
بدبخت زاد، زادهٔ بدبخت دیگری! از صبح تا به شام به هر سوی می دود
از بهر نان دو چشم سیاه درشت تو... بر کفش های کودک من بوسه می زنی
شاید که سکه یی بگذارم به مشت تو. خم کرده ای ز بس بر هر رهنورد، پشت،
باز نیاز و عجز دو تا کرده پشت تو: از بار خویش دیده ای ایا گران تری؟
زن ها به نفرت از تو نهان می کنند روی کاینجا نمی کند اثری آه سرد تو،
در جان مردها هوس و شور می دمد زیبایی ی ِ‌نهفته به زنگار ِ گَرد تو.
وان سکه یی که گاه به مشت تو می نهند پاداش حسن توست، نه درمان درد تو.
اینش سزاست مرغک بی بال و بی پری! دردا! درین خرابهٔ دلگیر جانگداز
هرگز تو را به منزل مقصود راه نیست. هرگز تو را به مدرسه یی یا به مکتبی
یا دامن محبت پاکی، پناه نیست. بیدادگر نشسته بسی در کمین تو
اما، هزار حیف! کسی دادخواه نیست- نه راد مردی و نه کریم توانگری...