متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - sima

  • جنسیت : زن
  • سن : 48
  • کشور : ایران
  • استان : مرکزی
  • شهر : انتخاب كنيد
  • فرم بدن : انتخاب كنيد
  • اندازه قد : انتخاب كنيد
  • رنگ مو : انتخاب كنيد
  • رنگ چشم : انتخاب كنيد
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : انتخاب كنيد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
  • وضعیت بچه : انتخاب كنيد
  • وضعیت سواد : انتخاب كنيد
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : انتخاب كنيد
  • دین : انتخاب كنيد
  • مذهب : انتخاب كنيد
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : انتخاب كنيد
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • حالت من : انتخاب كنيد
  • فریاد من : انتخاب كنيد
  • اپراتور : انتخاب نشده
  • نماد ماه تولد : انتخاب نشده
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

10 سال پيش

انکار نکنید

همتون حداقل یه بار تو بچگی‌

در یخچال رو آرم میبستین

از لای درش به زور نیگا میکردین

ببینین کی‌ چراغش خاموش می‌شه !

10 سال پيش

زندگی متأهلی یعنی
به همسرت مسیج بدی: ای عشق، خداوند نگه‌دار تو باشد
اونوقت جواب بگیری:
یه بسته قارچ، آب‌لیمو، مرغ، نون، بوس

10 سال پيش

آغوش تو، علم را زیر سوال می برد. گاهی وقتا آنقدر آرامم می کند که هیچ مُسَکِنی نمی تواند.

10 سال پيش

ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﻭﻓﺎﯼ ﺍﻭ، ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﻡ، ﻏﻠﻂ

ﺑﺎﺧﺘﻢ ﺟﺎﻥ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺍﻭ، ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﻡ، ﻏﻠﻂ

ﻋﻤﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺻﺮﻑ ﺍﻭ، ﻓﻌﻠﯽ ﻋﺒﺚ ﮐﺮﺩﻡ، ﻋﺒﺚ

ﺳﺎﺧﺘﻢ ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﯼ ﺍﻭ، ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﻡ، ﻏﻠﻂ

ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺍﻏﺶ ﻣﺒﺘﻼ ﮐﺮﺩﻡ، ﺧﻄﺎ ﮐﺮﺩﻡ، ﺧﻄﺎ

ﺳﻮﺧﺘﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ، ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﻡ، ﻏﻠﻂ...........

10 سال پيش

من در این خانه به گمنامی غمناک علف نزدیکم

من صدای نفس باغچه را می شنوم

و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد

و صدای سرفه ی روشنی از پشت درخت

عطسه ی آب از هر رخنه ی سنگ

چکچک چلچله از سقف بهار

و صدای صاف باز و بسته شدن پنچره ی تنهایی

و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق

متراکم شدن ذوق پریدن در بال

و ترک خوردن خودداری روح

من صدای قدم خواهش را می شنوم

و صدای پای قانونی خون را در رگ

ضربان سحر چاه کبوتر ها

تپش قلب شب آدینه

جریان گل میخک در فکر

شیهه ی پاک حقیقیت از دور

من صدای وزش ماده را می شنوم

و صدای ایمان را در کوچه ی شوق

و صدای باران را روی پلک تر عشق

روی موسیقی نمناک بلوغ

و صدای متلاشی شدن شیشه ی شادی در شب

روی آواز انارستا ن ها

پاره پاره شدن کاغذ زیبایی

پر و خالی شدن کاسه ی غربت از باد