متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - sajadsadeghi

  • جنسیت : مرد
  • سن : 35
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : انتخاب كنيد
  • فرم بدن : لاغر
  • اندازه قد : 1.80
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : مشکی
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : ندارم
  • وضعیت سواد : کارشناسی
  • نوع رشته : علوم انسانی
  • درآمد : خوب
  • شغل : شرکت نفت
  • وضعیت کار : تمام وقت
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : هیچکدام
  • خدمت : رفتم
  • شوخ طبعی : شوخ طبع
  • درباره من : حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود، اما قایق نداشت. دلباختۀ سفر بود اما همسفر نداشت. حکایت کسی است که زجر کشید اما ضجه نزد. زخم خورد اما زخم نزد، زخم داشت و ننالید. گریه کرد اما اشک نریخت، وفا دار بود ولی وفا ندید. حکایت من حکایت کسی است که پر از فریاد بوداما سکوت کردتا همه صداها را بشنود.
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : پراید
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : فوتبال
  • تیم مورد علاقه : استقلال تهران و بارسلونا
  • خواننده مورد علاقه : انریکه-اینا-یاس-محسن یگانه-کامران مولایی
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
  • حالت من : عاشق
  • فریاد من : انتخاب كنيد
  • اپراتور : ایرانسل
  • نماد ماه تولد : مرداد
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : <object type="application/x-shockwave-flash" data="http://hamkhone.ir/tools/music/flashdirfla/dewplayer-multi.swf" width="240" height="20" id="dewplayer" name="dewplayer"> <param name="wmode" value="transparent" /><param name="movie" value="http://ha

10 سال پيش

یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد، این دختره یه دوست پسری داشت که عاشق اون بود. دختره همیشه میگفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختره چشماشو بده. وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمیخام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخی هم بهش زد و گفت: مراقب چشمای من باش.