متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - safagh213

  • جنسیت : زن
  • سن : 46
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : ونک
  • فرم بدن : متوسط
  • اندازه قد : 1.70
  • رنگ مو : قهوه ای تیره
  • رنگ چشم : قهوه ای
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : انتخاب كنيد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : متاهل
  • وضعیت بچه : دارم
  • وضعیت سواد : انتخاب كنيد
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : انتخاب كنيد
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : میانه رو
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : شوخ طبع
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • حالت من : اخمو
  • فریاد من : انتخاب كنيد
  • اپراتور : همراه اول
  • نماد ماه تولد : آبان
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

10 سال پيش

___████__████_███
__███____████__███
__███_███___██__██
__███__███████___███
___███_████████_████
███_██_███████__████
_███_____████__████
__██████_____█████
___███████__█████
______████ _██
______________██
_______________█
_████_________█
__█████_______█
___████________█
____█████______█
_________█______█
_____███_█_█__█
____█████__█_█
___██████___█_____█████
____████____█___███_█████
_____██____█__██____██████
______█___█_██_______████
_________███__________██
_________██____________█
_________█
________█
________█
_______█

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم!!
عاری از عاطفه ها
تهی از موج و سراب
دورتر از رفقا…
خالی از هرچه فراق!!
من نه عاشق هستم ؛و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من دلم تنگ خودم گشته و بس

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

چه چيز در اين جهــــان...غريبانه تر اززني استــــ ...كه تنهـــــــايي اش را بغل ميكند
و ميپوسد...
اما..
حاضر نيست ديگر...
كسي را دوست داشته باشد...

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

باز پاييزآمد وجام غمم لبريز شد
هم زمين هم آسمان در چشم من پاييز شد
فصل پاييز است ودارد باز حرف تازه ای
قصه ای از غصه ای از درد بی اندازه ای
باز پاييز آمد وديوانه ديوانه ام
با تمام هستی ام با زندگی بيگانه ام
باز پاييز است ودر کار زمان وامانده ام
قافله سالار دل رفت و من اينجا مانده ام
باز پاييزبه نگاهم نقش ماتم می زند
خاطر آشفته ام را باز بر هم می زند
من گريزانم از اين پاييز زرد دلفريب
سخت بيزارم از آن با اين همه رنگ عجيب

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

ذهـــنــم آشــفـــتــه . . .

خــواب هــایــم پــریــشــان . . .

خــنــده هــایــم فــتــوشــاپــی . . .

درد و دل هــایــم بــا دیـــوارِ ایــنـجـا . . . !

مـیـزانِ هــمـدردی هــا هــم بــا لــایــک و کـامـنــت . . . !!!

و تـکــرار پـشـتِ تـکــرار . . .

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

❤ بى تفاوت نیستم ❤

❤ فقط دیگر کسى برایم ❤

❤ متفاوت نیست ❤

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

کمی مهربانتر باش لطفا

برای شانه ام سنگین است

این سرسنگینی ها ...!

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

عشق های امــروزی

بی نام

قابل انتقال به غیر

و معاف از احساس میباشند

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

هنوز هستند پسرانی که بوی مردانگی می دهند

در دستانشان عزت یک مرد واقعی لمس می شود.

می شود به آنها تکیه کرد.

اهل ناموس بازی نیستند!

می شود روی حرف و قول هایشان حساب کرد ...

هنوز هم هستند دخترانی كه تنشان

بوی محبت خالص می دهد

نابند، لمس نشده اند

هنوز هم هستند ! نادرند ! كمیاب اند ! پاك اند !

هنوز آدم هایی از جنس فرشته پیدا می شود...

كمیاب اند ! اما هستند ...

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

بعضی دوستا هستن که دوستیشون به دور از هوس و ناپاکیه (✿◠‿◠)

سلامتی همه اون دوستایی که وجودشون دلگرمیه واسه من (✿◠‿◠)

10 سال پيش

فـامیـلِ دور: آقـای مجـری من با زوری که در ایـن خــر میبینـم افـق های روشنـی در برابـر خـودم میبینـم....

جیــگر: مـن خــر نیستـــم

مـن خــر نیستـــم
مـن خــر نـیستــــم
فـامیـلِ دور: ببـخشیـد جسـارت کـردم,شمـا عقـابی,پـروانه ای,
مـن خـرم که با تـو توی ایـن خـونه مـونـدم.
+5

10 سال پيش

خیلی دوست دارم یکی از استادام رو در حال خنده تو خیابون ببینم،

برم پیشش بگم

"چیز خنده داری هست بگو ما هم بخندیم"

10 سال پيش

به خیلیها میگیم “دوست”…

به هرکسی که بتوونیم باهاش بیشتر از یه سلام و یه حال و احوالپرسی ساده حرف بزنیم.

خیلی از این “دوست”ها، دوست نیستن.

همکارن، همکلاسین،فامیل ن، یه آشنان

”دوست” اونیه که باهاش رازهای مشترک داری.

اونیه که وقتی دلت گرفت اول از همه شمارهء اونو میگیری.

اونیه که برای قدم زدن انتخابش میکنی.

اونیه که جلوش لازم نیست به چیزی تظاهر کنی.

که اگه دلت گرفت بهش میگی “دلم گریه میخواد!”

اونیه که دستت رو میگیره و میگه “میفهمم”.

که نمیخواد براش توضیح واضحات بدی.

اونیه که سر زده خراب میشی سرش.

نمیگی شاید آمادگی نداشته باشه.

چون مهم نیست.

نه برای اون نه برای تو.

حتی اگر خونه ش خیلی کثیف باشه.

یا سرش خیلی شلوغ باشه.

چون همیشه برای تو وقت داره.

دوست اونیه که همیشه برات گزینهء اوله.

اونیه که بهت سرکوفت نمیزنه.

تحقیرت نمیکنه. بهت نمیخنده…

بقیه یا همکارن، یا همکلاسین، یا فامیل دورن، یا همسایه، یا یه آشنان

10 سال پيش

چه باشد،

چه نباشد چیزکی،

باز هم مردمِ بیکار بگویند چیزهــــا!

پس به جای زندگی برای دیگران،

برای خودت زندگی کن...

رهـــــا و شـــاد و خوشحـــــال...

********************

10 سال پيش

بخش دوم :

داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟!

کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه.

کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند.

علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.

حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه

همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره.

روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟!

روزی که دلامون لرزید، یادته؟!

روزای خوب عاشقیمون، یادته؟!

نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه

یادمه چطور بزرگترهامون

همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند.

یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری.

یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات

قشنگتر می شه!

می گفتی که من بخندم.

علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم.

هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته

ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام.

روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش

خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت

ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات.

دارم به قولم عمل می کنم.

هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ.

پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم.

نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه.

همین جا تمومش می کنم.

واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام.

وای علی کاش بودی می دیدی

رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان!

عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم.

دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت.

دستم می لرزه.

طرح چشمات پیشه رومه.

دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و

گریه می کنه.

سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش

شده که

توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه،

چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود.

نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد

نگاهی که خیلی حرفها توش بود.

هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند

سکوتی که فریاد دردهاشون بود.

پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم

اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود.

حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده.

حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از

یه داماد نگون بخت!

مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا

نمی کنند…