متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - sa1300

sa1300
مهم نیست قفلها دست کیست ، مهم اینست که کلیدها دست خداست
531
  • جنسیت : مرد
  • سن : 43
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : انتخاب كنيد
  • فرم بدن : متوسط
  • اندازه قد : 1.90
  • رنگ مو : قهوه ای تیره
  • رنگ چشم : قهوه ای
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : نمیکشم
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : میخواهم
  • وضعیت سواد : کاردانی
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : متوسط
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : آزاد
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : رفتم
  • شوخ طبعی : متوسط
  • درباره من : تا عشق هست زندگی باید کرد
  • علایق من : خدا،کردار نیک،گفتار نیک، پندار نیک
  • ماشین من : تیبا
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : قورمه سبزی و کباب بختیاری
  • ورزش مورد علاقه : شنا و ورزش رزمی
  • تیم مورد علاقه : رئال مادرید
  • خواننده مورد علاقه : مرحوم ناصر عبدالهی
  • فیلم مورد علاقه : اکشن
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : کتابهای تاریخی
  • حالت من : خجالتی
  • فریاد من : مهم نیست قفلها دست کیست ، مهم اینست که کلیدها دست خداست
  • اپراتور : همراه اول
  • نماد ماه تولد : بهمن
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

10 سال پيش

...به من نگاه کن،

که واژهایم،از برگهای ِ کاغذم لیز می خورند،

و از ذهنم، نادانسته هایم!

نگاه کن که چگونه در امتداد این فصلها ،

به این خطوط روشن رسیده ام!

و این برگ ریزان شاهد مدعای من است!

و این روزها که زودتر از همیشه،اتاقم تاریک می شود!

به من نگاه کن،

که مست ِ مسلخ ِ مهربانی ِ تو شده ام!

و صدای این ساز ،

که اندیشه ام را جلا می بخشد و نگاهم را می شوید و بی قراریم را می برد!

آهای پاییز، سلام!

می خواهم واژه، واژه های شعرم را مثل برگهای فراموش شده ،

برداری،بریزی بر سر بالهای بادهایت،

و تمام شهر را از واژه هایم پر کنی!

و این بی قراری ِ تمام ناشدنی را،

مثل برگهایی که گم می شوند! نیست کنی!

آهای پاییز نگاه کن!

من دارم می رقصم!

و این نهایت شادمانی ِ باور من است!

که در دامن این دشت وسیع ،

روبه روی خداوند ایستاده ام ،

و با هر ریزش برگهای تو،پای می کوبم و دل خوش می دارم!

آهای پاییز!

می دانم که تو از آخرین روز حرف می زنی!

آن روز که از شاخه هایمان جدا می شویم

و به ریشه هایمان می پیوندیم!

و تا دیگر بار که تو مثل برگ های هزار رنگ،

نامت را "بهار" می کنی ،

در انتظار می مانیم!

...آهای پاییز سلام!

روزگارانت مبارک!

برگریزانت عزیز!

اندوهناکیت خواسته... .


10 سال پيش

زندگی یعنی
بخندهرچندغمگینی
ببخش هرچندمسکینی
فراموش کن هرچند دلگیری


10 سال پيش

صاحب اراده و همت در
پیچ وخمهای زندگی هرگز
دچار یأس و نا امیدی نمیشود

10 سال پيش

ماندن یا نماندن
سوال این نیست
آی که چشم های تو می گویند : بمان!
می مانم
حتا اگر جهان را
بر شانه های خسته ی من
آوار کرده باشی.

10 سال پيش

من آفتاب درخشان و ماه تابان را

بهین طراوت سرسبزی بهاران را

زلال زمزمۀ روشنان باران را

درود خواهم گفت

صفای باغ و چمن

دشت و کوهساران را

و من چو ساقۀ نورسته

باز خواهم رُست

و در تمامی اشیاء پاک تجریدی

وجود گمشده ای را

دوباره خواهم جُست.