متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - roya69

  • جنسیت : زن
  • سن : 31
  • کشور : ایران
  • استان : اصفهان
  • شهر : اصفهان
  • فرم بدن : لاغر
  • اندازه قد : 1.60
  • رنگ مو : طلایی
  • رنگ چشم : فندقی
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : انتخاب كنيد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
  • وضعیت بچه : انتخاب كنيد
  • وضعیت سواد : انتخاب كنيد
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : انتخاب كنيد
  • دین : انتخاب كنيد
  • مذهب : انتخاب كنيد
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : انتخاب كنيد
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
  • حالت من : انتخاب نشده
  • فریاد من : انتخاب كنيد
  • اپراتور : انتخاب نشده
  • نماد ماه تولد : انتخاب نشده
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 89304_head9fnb9sxpmqp4j9dbpebux5fhxns6dp9dvm.jpg
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

8 سال پيش

سلام ....

خوش اومدی. ...


8 سال پيش

سرم را بر سینه ی زمین می‌‌گذارم

رودی آرام

اسبی سر کش

قطاری بی‌ قرار

سگی‌ ولگرد

مردی خسته

براستی

صدای پای تو

از کدام گوشه ی این سرزمین خواهد وزید؟

آه ‌ای مسافرِ خاموش

ظهور کن !

این قبیله ی بی‌ عشق باید بفهمد

کسی‌ که سر بر دامان زمین می گذارد

دیوانه نیست

عاشقی ‌ست در انتظار.

8 سال پيش

در آنسوی دنیا زاده شده بودی

دور بودی

مثل تمام آرزوها

و ریل ها

در مه زنگ زده بودند

هیچ قطاری حاضر نبود

مرا به تو برساند

من به تو نرسیدم

من به حرفی تازه در عشق نرسیدم

و در ادامه خواب های من

هرگز خورشیدی طلوع نکرد ...

8 سال پيش

دلم گرفته است

مثل پنجره ای که رو به دیوار باز می شود

دلم گرفته است

و جای خالی دستهایت

بر بندبند بدنم درد می کند

دلم گرفته است

و عصر جمعه بی حضور تو

به هر هفت روز هفته ام سرایت کرده است!

دلم گرفته

روی دست خودم مانده ام

شبیه ابری شده ام

که به شاخه ی درختی گیر کرده است

و با این حال

چگونه حتی خیال باریدن داشته باشم وقتی

تنها میراث بر جای مانده ات

همین بغضی ست

که از تو

در من

به یادگار مانده است...

8 سال پيش

خدا انگار چیزی می دانست

می دانست که شب چه سر عجیبی دارد ..

می دانست که اگر بشر ایمان نداشته باشد که

"همه شب ها صبح می شوند "

شب های زندگی اش را تاب نمی آورد ...

خدا می دانست که عاشقت خواهم شد ...

می دانست که اشک را آفرید

و چشمان مرا ...

گونه هایم اگر باغچه داشت؛

بهترین تمشک دنیا را تولید می کرد ...

"عادل دانتیسم"