متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - patrik173

patrik173
1029
  • جنسیت : زن
  • سن : 28
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : مشهد
  • فرم بدن : انتخاب كنيد
  • اندازه قد : انتخاب كنيد
  • رنگ مو : انتخاب كنيد
  • رنگ چشم : قهوه ای
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : انتخاب كنيد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : انتخاب كنيد
  • وضعیت سواد : دیپلم
  • نوع رشته : علوم تجربی
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : انتخاب كنيد
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : بی احساس
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : استقلال
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
  • حالت من : شاد و خوشحال
  • فریاد من : انتخاب كنيد
  • اپراتور : همراه اول
  • نماد ماه تولد : خرداد
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

10 سال پيش

آمد به دیدارم، ولی همراه اندوه
آمد، ولی با دیدگان «شسته در اشک»
آمد، ولی همچون گل «پائیز دیده»
شادابی اش «بر باد رفته» -
رنگش «پریده»

گفتم: شگفتا! ای دلارام، ای پناهم –
این سایه ی غم چیست در موج نگاهت؟
کو آن لبان سرخ و آن لبخند گرمت؟
این خستگی از چیست در چشم سیاهت؟

از گفته ی من لحظه ای بر خویش پیچید.
همراه آهی –
اشکش چو مروارید، روی گونه لغزید –
گفت: آمدم عشق تو را بدرود گویم
اینک بدان این «آخرین دیدار» ما بود
زیرا که من در «پنجه ی تقدیر» اسیرم
من در حصار «سرنوشتم»
از رفتن راهی که دارم ناگزیرم

آنگاه با چشمی غم آلود –
با بازوان مرمرین، آغوش بگشود –
خود را در آغوش من افکند –
لب بر لبم سود –

دست «من» و «او» حلقه شد در گردن هم –
اشک «من» و «او» در هم آمیخت
هر بوسه اش در جان من غوغا برانگیخت
دیدم به چشم خود عروس شادمانی –
از پیش ما بگریخت، بگریخت –
کاخ امید ما فرو ریخت.

با گریه گفتم:
ای «آخرین دیدار» پر رنج!
پایندگی کن
تا از نگاهش توشه ی «فردا» بگیرم
تا بر شب زلفش ز چشم اختر ببارم
تا بوسه ی شیرین از این لب ها بگیرم
تا با لبم با «گونه» اش بدرود گویم
وز سینه اش عطر «گل حمرا» بگیرم.

ای «آخرین دیدار» پر رنج! –
پایندگی کن
تا از لبش داروی بیتابی بجویم
تا گیسوانش را به کام دل ببویم
تا از دو چشمش قدرت «ماندن» بخواهم
تا با نگاهش راز جاویدان بگویم.

«او» رفت و دیدم –
دیگر پس از او، باغ پر بار محبت –
بی بار و برگ است.
وآن لحظه های پرشکوه آشنائی –
در کام مرگ است.

او کم کمک از دیده ی من دور میشد –
اما به هر چندین قدم با خنده ای تلخ –
میکرد سوی من نگاه گاهگاهی.
او بود و چشمی خسته در موج سکوتی
من بودم و اشکی نشسته در نگاهی.

+5

10 سال پيش

░░░░░░▓██▓
░░░░░ ▓███▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░▓███████▓
░░▓█████████▓
░▓███████████▓
▓█████████████▓
▓███░░░░░░░▀▀▀▓
▓███░░░░████████████
▓███░░░░█▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒█
▓███░░░░░█▒▒▒▒▒▒▒▒█
▓███░░░░░░█▒▒▒▒▒▒█
▓███░░░░░░░█▒▒▒▒█
▓███░░░░░░░░████
▓███░░░░░░░░▌██▌
▓███░░░░░░░░▌██▌
▓███░░░░░░░░▌██▌
+5

10 سال پيش

░░░░░░▓██▓
░░░░░ ▓███▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░░▓█████▓
░░░▓███████▓
░░▓█████████▓
░▓███████████▓
▓█████████████▓
▓███░░░░░░░▀▀▀▓
▓███░░░░████████████
▓███░░░░█▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒█
▓███░░░░░█▒▒▒▒▒▒▒▒█
▓███░░░░░░█▒▒▒▒▒▒█
▓███░░░░░░░█▒▒▒▒█
▓███░░░░░░░░████
▓███░░░░░░░░▌██▌
▓███░░░░░░░░▌██▌
▓███░░░░░░░░▌██▌

10 سال پيش

سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص

درآیی !

قصه عشق “انسان” بودن ماست

+5

10 سال پيش

عاشق عاشق شدن باش و دوست داشتن را دوست بدار

از تنفر متنفر باش به مهربانی مهر بورز

با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش

+5

14

10 سال پيش

مراقب باش !
دست روزگار هلت میدهد ؛
ولی قرار نیست تو بیفتی ،
اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی ، اوج می گیری ...

به همین سادگی ...