متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - paripari

  • جنسیت : زن
  • سن : 34
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : انتخاب كنيد
  • فرم بدن : متوسط
  • اندازه قد : 1.70
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : مشکی
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : متاهل
  • وضعیت بچه : ندارم
  • وضعیت سواد : کارشناسی
  • نوع رشته : علوم تجربی
  • درآمد : متوسط
  • شغل : پرستار
  • وضعیت کار : تمام وقت
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : هیچکدام
  • خدمت : فراری
  • شوخ طبعی : متوسط
  • درباره من : متاسفانه لال

    از مطلقی در آمدم و شوهر کردم
  • علایق من : بین این همه زیبایی نمیتونم حرف بزنم
  • ماشین من : ای کاش داشتم
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : غذای بیمارستا عادت کردیم از بس خوردیم
  • ورزش مورد علاقه : ایروبیگ
  • تیم مورد علاقه : تیم ملی
  • خواننده مورد علاقه : تمام صدا قشنگا
  • فیلم مورد علاقه : طنز
  • بازیگر مورد علاقه : علی صادقی-جوار رضویان-مهران مدیری
  • کتاب مورد علاقه : وقتشو ندارم
  • حالت من : مشغول
  • فریاد من : بی صدا
  • اپراتور : ایرانسل
  • نماد ماه تولد : شهریور
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : بی کلام

9 سال پيش

بچه که بودم موقع فیلم دیدن کنترل دست پدرم بود
اونم تا فاصله مرد و زن از نیم متر کمتر میشد میزد جلو
دستشم کند بود تا میومد دوباره پلی کنه نصف فیلم رفته بود
خلاصه اینکه سرتونو درد نیارم ما تایتانیک رو تو 20 دقیقه دیدیم

10 سال پيش

ز دست دیده و دل هردو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد ازاد
+5+

10 سال پيش

زن مثل ویروس میمونه اگه وارد زندگیت بشه

:۱-جیبهاتو serch میکنه.

۲-پول(…)و موبایلتوscan

3-خوشیهاتو cancel

4-آخرش هم مخت هنگ میکنه !!!

10 سال پيش

من ان ابرم که بارانش تو هستی
همان یوسف که کنعانش تو هستی
مسافر میشوم تا اخر عمر در ان راهی که پایانش تو هستی
+5+

10 سال پيش

یادت باشد

من اینجا کنار همین رویاهای زودگذر

به انتظار آمدن تو

خط های سفید جاده را می شمارم

10 سال پيش

پیرمردی در حالیکه کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان
شد و به پرستار گفت:
خواهش می کنم به داد این بچه برسید، ماشین بهش زد و فرار کرد…

پرستار:این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.

پیرمرد:اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.
خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم…

پرستار:با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.

اما دکتر بدون اینکه نگاهی به کودک بیندازد
گفت:این قانون بیمارستانه.باید پول قبل از عمل
پرداخت بشه…

اما صبح روز بعد..
دکتر بر سر مزار دختر کوچکش اشک می ریخت…