متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - oraselj

  • جنسیت : مرد
  • سن : 44
  • کشور : ایران
  • استان : تهران
  • شهر : تهران
  • فرم بدن : متوسط
  • اندازه قد : انتخاب كنيد
  • رنگ مو : انتخاب كنيد
  • رنگ چشم : انتخاب كنيد
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : نمیکشم
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : انتخاب كنيد
  • وضعیت سواد : کارشناسی ارشد
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : متوسط
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : تمام وقت
  • دین : انتخاب كنيد
  • مذهب : انتخاب كنيد
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : انتخاب كنيد
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
  • حالت من : انتخاب نشده
  • فریاد من : انتخاب كنيد
  • اپراتور : انتخاب نشده
  • نماد ماه تولد : انتخاب نشده
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

5 سال پيش

وَقتآیے ـهَست کـ ﮧ بایَـב لَـم بـבﮮ یـ ﮧ گوشـ ﮧ.... وَ...

جَریاטּ زِندِگیت رُو فَقَط مرور کُـنے

بَعـ בشَم بِگے

"
بـ ﮧ سَلامَتےِ خُودבم کـ ﮧ اینقَـבر


تَحَمُل בاشتَم


7 سال پيش

ما نسل حرف زدن جلوى آيينه ايم
تمام عاشق شدنمان
تمام درد و دلهايمان
تمام ديالوگهاى وقت قرارمان
تمام قُلدر بازيهايمان
تمام گلايه هايمان،
به موعدش كه ميرسد،
لال ميشويم.

7 سال پيش

در جوخه های اعدام
پس از شنیدن فرمان "آتش"
سربازی زودتر از همه شلیک می کند
سربازی دیرتر
و دیگر سربازها، در میان این دو
قسم به مکث،
به اختلاف زمانی میان دو شلیک
ما همه سربازیم
آن که زودتر ماشه میچکاند
جلاد
آن که دیرتر شلیک می کند
عاشق
و مابقی مأموریم
گاهی اما یکی
اسلحه اش را
به سمت دهانی نشانه می رود
که فرمان آتش داده است
اوست که تنهاست

7 سال پيش

مولانا شرف الدین دامغانی از کنار مسجدی میگذشت.
خادم مسجد سگی را کتک میزد و در را بسته بود که سگ فرار نکند.
مولانا در مسجد را باز کرد و سگ گریخت.
خادم مسجد با مولانا دعوا کرد.
مولانا گفت ای یار! سگ را ببخش چون عقل ندارد.از بی عقلی محض است که به مسجد در آمده
وگرنه ما که عقل داریم آیا هرگز ما را در مسجد دیده ای؟!

7 سال پيش

در فرو بسته ترین دشواری
در گرانبارترین نومیدی
بارها بر سر خود بانگ زدم:
هیچت ار نیست مخور خون جگر...دست که هست
بیستون را یاد آر..دستهایت را بسپار به کار
کوه را چون پر کاه از سر راهت بردار
وه چه نیروی شگفت انگیزیست....دستهایی که بهم پیوستست..!

7 سال پيش

تنها دلیلی که با خدا دوست نیستم به گذشته های دور برمیگردد
اینکه خانواده ی شش نفره ما در اتاقی کوچک زندگی میکرد و..
خدا که تنها بود خانه اش از خانه ی ما خیلی بزرگتر بود.