متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - nazijoon9

  • جنسیت : زن
  • سن : 31
  • کشور : Spain
  • استان : تهران
  • شهر : تهران
  • فرم بدن : انتخاب كنيد
  • اندازه قد : انتخاب كنيد
  • رنگ مو : انتخاب كنيد
  • رنگ چشم : انتخاب كنيد
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : متاهل
  • وضعیت بچه : ندارم
  • وضعیت سواد : انتخاب كنيد
  • نوع رشته : علوم ریاضی
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : !!!!!!!!!
  • وضعیت کار : انتخاب كنيد
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : هیچکدام
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : متوسط
  • درباره من : چی بگم؟!
  • علایق من : موزیک شنیدن...کوه رفتن با دوستام
  • ماشین من : :|
  • آدرس وبلاگ : www.google.com
  • غذای مورد علاقه : ماکارونی
  • ورزش مورد علاقه : فوتبال
  • تیم مورد علاقه : پرسپولیس و رئال مادرید
  • خواننده مورد علاقه : :)
  • فیلم مورد علاقه : زیادن!
  • بازیگر مورد علاقه : هیچکی!
  • کتاب مورد علاقه : زیادن!
  • حالت من : انتخاب كنيد
  • فریاد من : **Just perspolis**
  • اپراتور : همراه اول
  • نماد ماه تولد : تیر
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 3120_head8xu2axmsa6e75bmb9zf8aj8anvc4qakoy5e.jpg
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

6 سال پيش

دوست داشتن بعضی آدم ها
مثل اشتباه بستن دکمه‌های پیراهن است
تا به آخرش نرسی
نمی فهمی که از همان اول
اشتباه کرده ای...

6 سال پيش

ﺗﻨﻬﺎﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺧﺮﺟﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﺩﺭﺫﻫﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ
ﭘﺲ ﭼﻪ ﺑﻬﺘﺮﺍﺳﺖ
ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﺟﺎﺭﯼ شـﻮﯾﻢ
ﮐﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﺮ ﻟﺒﺎﻧﺸﺎﻥ ﻧﻘﺶ ﺑﺒﻨﺪد
ﻧﻪ ﻧـﻔﺮﺕ ﺩﺭ ﺩﻟﺸـﺎﻥ...

6 سال پيش

اغلب کسانی که شب ها تادیروقت بیدارند
کسانی هستندکه در روز گمگشته ای دارند که شب ها خیال ان رهایشان نمی کند!!
کسانی هستندکه درطول روز حجم سنگینی ازنبوده ها ونداشته هارا متحمل می شوند و مجبورند درمقابل دیگران لحظه به لحظه نقاب عوض کنند و شب که می شود
خودشان می شوند ...
گاه لابلای گریه ای ،
گاه غرق شدن در سکوتی،
گاه در جوار گوشی های موبایل امروزی...

6 سال پيش

خدایا
دلم میخواهد آرام صدایت کنم:
« یا حی و یا قیوم »
«الهی وربی من لی غیرک»

بگویم :
خدایا
تو خودِ آرامشی
ومن،خودِ خودِبیقرار
آرامم کن که جز تو پناهی نیست...

6 سال پيش

خانه پدربزرگ را دوست داشتم
ظهرکه میشد بوی غذا تمام اتاق را پرمیکرد
آفتاب روی سفره ی مادربزرگ پهن میشد وطعم غذا را دلچسب تر میکرد
کاش آنوقتها هیچ وقت تمام نمیشد...