سالهاست روی همان جادّهای قدم میزنیم که یک افق برای آن وجود دارد. نه خوشبختیم نه بدبخت. از عادتهای زندگی پیروی میکنیم: کار کردن، خوردن، مترو سوار شدن، سینما رفتن، خوابیدن، پول شمردن و ناگهان زنجیرة حرکات روزانه پاره میشود. روح در خلأ پریشان میماند. جسم تعادل خود را از دست میدهد. انسان گرفتار آمده در ترس، از خود پرسشهای سهمگینی میکند «چرا؟ زندگی به چه دردی میخورد؟ چه باید بکنم؟».
همه ما برده ایم...
- جنسیت : مرد
- سن : 44
- کشور : ایران
- استان : تهران
- شهر : تهران
- فرم بدن : متوسط
- اندازه قد : 1.70
- رنگ چشم : مشکی
- رنگ مو : انتخاب كنيد
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : انتخاب كنيد
- وضعیت زندگی : با خانواده
- اجتماع : خیلی خوش بین
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
- وضعیت بچه : انتخاب كنيد
- وضعیت سواد : کارشناسی ارشد
- نوع رشته : انتخاب كنيد
- شغل : انتخاب كنيد
- درآمد : متوسط
- وضعیت کار : انتخاب كنيد
- دین : مسلمان
- مذهب : انتخاب كنيد
- دید سیاسی : میانه رو
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : متوسط
- درباره من : انتخاب كنيد
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
- حالت من : انتخاب نشده
- فریاد من : انتخاب كنيد
- اپراتور : انتخاب نشده
- نماد ماه تولد : انتخاب نشده
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد


سبب اصلی زندگیه سخت من این است که نمیدانم جزئی از کدام داستان خواهم بود...
گویا میبایست جزئی از داستانی میشدم، اما مثل برگی از آن جدا افتادم ...

پـَت و مــَت، احمق نبودن.
تنها یاد گرفته بودن
برای رسیدن به هدفشون باید تلاش کنند
و مهم نبود چقدر اشتباه کنن؛
مهم این بود که در آخر به
خواستشون میرسیدن..
5+

از آتش عشق در جهان گرمیها
وز شیر جفاش در وفا نرمیها
زانماه که خورشید از او شرمندهست
بی شرم بود مرد چه بی شرمیها