گاهی وقت ها دادن شانس دوباره به کسی
مثل دادن یه گلوله ی اضافه ست
برای اینکه باراول نتونسته تو رو خوب هدف بگیره !
ℒ+5ܨܓܨ
- جنسیت : زن
- سن : 34
- کشور : ایران
- استان : فارس
- شهر : شیراز
- فرم بدن : چاق
- اندازه قد : 1.70
- رنگ مو : مشکی
- رنگ چشم : مشکی
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : نمیکشم
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : کارشناسی ارشد
- نوع رشته : علوم تجربی
- درآمد : متوسط
- شغل : مسئول فنی-کنترل کیفی
- وضعیت کار : تمام وقت
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : میانه رو
- خدمت : معاف
- شوخ طبعی : متوسط
- درباره من :
من خیلی خلاصه ام!! به اندازه همین "."
و خیلی مفصلم به اندازه ...........
خودم هم هنوز خودم را نمیشناسم!! چه میتوانم که بگویم؟؟!!! - علایق من : خدا و خانوادم.
- ماشین من : آرزو دارم رنو داشته باشم
- آدرس وبلاگ : بماند...
- غذای مورد علاقه : همه غذا ها خصوصا پر پیاز و ور پیاز...
- ورزش مورد علاقه : دو.شطرنج.رالی.شنا.والبیال. کوهنوردی..... ولی هیچکدوم رو نمیتونم انجام بدم. هه!!
- تیم مورد علاقه : هیچی!
- خواننده مورد علاقه : داریوش اقبالی
- فیلم مورد علاقه : بوی خوش زندگی = رایحه خوب یک زن(با بازی آل پاچینو)//خیلی دور خیلی نزدیک(با بازی مسعود رایگان)// البته فیلم های زیادی دیدم... فیلم های خوب خیلین!!
- بازیگر مورد علاقه : آل پاچینو
- کتاب مورد علاقه : قرآن
- حالت من : بی تفاوت
- فریاد من : وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم/ که در طریقت ما کافریست رنجیدن
- اپراتور : همراه اول
- نماد ماه تولد : شهریور
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : 44784_headv35sx8nb75pzm8v1hrj7zp2577cse212tv.jpg
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
خداوندا من با تمام کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری...
رخی آدمــــها به یک دلیل از مسیر زندگی ما مـیگذرند و میروند
تـا به مـا درسهایی بیاموزند
که اگـــــر می ماندند
هرگز یـــــاد نمی گرفتیــــم !!
خال کوبی خلاقانه روی بدن
http://www.hamkhone.ir/member/17147/blog/view/122779--/
بال هایت را کجا جا گذاشتی؟
پرنده بر شانه های انسان نشست.
انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت
- اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی .
پرنده گفت
- من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها
و انسان ها را اشتباه می گیرم .
انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .
پرنده گفت
- راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟انسان منظور پرنده را
نفهمید ، اما باز هم خندید .پرنده گفت :
- نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .
انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد
چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .
پرنده گفت
- غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از
یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است
، اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود .
پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد
تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام
این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی
دلش موج زد
آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت
- یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و
آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی
عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد .
آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست .