متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - mrezai55

mrezai55
خدایا فقط تو را دارم تنهام نذار
518
  • جنسیت : مرد
  • سن : 38
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : انتخاب كنيد
  • فرم بدن : هیکل ورزشی
  • اندازه قد : 1.80
  • رنگ مو : قهوه ای روشن
  • رنگ چشم : قهوه ای
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : نمیکشم
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : ندارم
  • وضعیت سواد : دیپلم
  • نوع رشته : فنی و حرفه ای
  • درآمد : متوسط
  • شغل : اتش نشانی
  • وضعیت کار : تمام وقت
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : هیچکدام
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : خیلی شوخ طبع
  • درباره من : من منم
  • علایق من : خیلی خوش خوراک واز هیچ غذایی بدم نمی اید
  • ماشین من : یه چیز خوب
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • حالت من : خوشحال
  • فریاد من : خدایا فقط تو را دارم تنهام نذار
  • اپراتور : همراه اول
  • نماد ماه تولد : تیر
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

9 سال پيش

همیشه هم قافیه بوده اند، “ســ ـ ـیب” و “فریـ ـ ـب”!
همانند سیبی که آدم و حوا را فریب داد و حالـــا هم با هم میگوییم
“سیــــــــ ــب

9 سال پيش

نهضت سوادآموزی لرها :
معلم: برای بار صدم، هر چی من میگم تکرار کنید:
کارگران مشغول کارند؛
لرها: خسته نباشند! خدا قوت...

9 سال پيش

دختر روانشناس و پسر حقوقدان

پسر جواني در کتابخانه از دختري پرسيد: «مزاحمتان نمي شوم کنار دست شما بنشينم؟»

دختر جوان با صداي بلند گفت: «نمي خواهم يک شب را با شما بگذرانم»

تمام دانشجويان در کتابخانه به پسر که بسيار خجالت زده شده بود نگاه کردند. پس از چند دقيقه دختر به

سمت آن پسر رفت و در کنار ميزش به او گفت: «من روانشناسي پژوهش مي کنم و ميدانم مرد ها به چه

چيزي فکر ميکنند، گمان کنم شمارا خجالت زده کردم درست است؟»

پسر با صداي بسيار بلند گفت: «200 دلار براي يک شب!!؟ خيلي زياد است!!!»

وتمام آناني که در کتابخانه بودند به دختر نگاهي غير عادي کردند، پسر به گوش دختر زمزمه کرد« من حقوق

ميخوانم و ميدانم چطور شخص بيگناهي را گناهکار جلوه بدهم!!

9 سال پيش

عشق دوست داشتنی
گاه اين نازك دلم ، ياد رويت ميكند / گاه با ديدار گل ، ياد بويت ميكند

بلاگ جدیدم هست خوشحال میشم ی سر بزنی و نظر بدی

ممنون دوست خوبم

9 سال پيش

بـآز هَمـ بُلنـد شو....

ایستـادטּِ کَسیـــــ که زَمینشــــ زده انــد

از کسیـــ که به زور سـَرِ پـآیشــ نگـه داشته اند « زیبآتَـــر » استــــ ...

10 سال پيش

5+ for you