دلم یک خیابان میخواهد که بشود در آن با تو قدم زد
جایی که مردمش زبان ما را بلد نیستند و من به زبان خودمانی هی بگویم دوستت دارم و عابران درگیر این کنجکاوی باشند که من چه میگویم که تو اینطور میخندی !!!
- جنسیت : زن
- سن : 39
- کشور : ایران
- استان : انتخاب كنيد
- شهر : انتخاب كنيد
- فرم بدن : متوسط
- اندازه قد : 1.60
- رنگ مو : قهوه ای تیره
- رنگ چشم : انتخاب كنيد
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : بدم میاد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : کارشناسی ارشد
- نوع رشته : علوم انسانی
- درآمد : متوسط
- شغل : دانشجو
- وضعیت کار : دانشجو
- دین : انتخاب كنيد
- مذهب : انتخاب كنيد
- دید سیاسی : انتخاب كنيد
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : شوخ طبع
- درباره من : حساس ومهربون.....ازدروغ بدم میاد
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
- حالت من : مهربون
- فریاد من : دروغ نگووووووووووو
- اپراتور : ایرانسل
- نماد ماه تولد : مرداد
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
خوشحال و مسرورم
همانند دانشجویی که معتدل ترمش ۱۲ شده و از خطر مشروطی در امان مانده است
به همین کیبورد مجازی گوشیم قسم :امارجهانی نشون داده کم توقع ترین خانما، خانمای ایرانی هستن.
خیلی چیزها هست که اگرچه به ظاهر بهم ربط ندارند ولی اسم یکیش که بیاد ، اون یکی هم وسط میاد .
باران و دلتنگی از همون چیزهاست .
باران و پیاده روی از همون چیزهاست .
باران و چترهای بسته از همون چیزهاست
باران و اشک از همون چیزهاست .
باران و پکهای عمیق سیگار از همون چیزهاست .
باران و یاد خاطرات کردن از همون چیزهاست .
باران و تو از همون چیزهاست .
یه وقتایی حرف برای گفتن زیاد داری .
یه عالم بغض توی گلو .
حسرت داشتن یه گوش شنوا .
چشمات میلرزه و پر آبه .
منتظر یه جرقه تا بترکه این انبار باروت .
دعا میکنی تا یکی پیدا شه تا تمام این دردها رو بریزی بیرون .
بشکنی این بغض نشکسته رو ، روشونه هاش .
به قاعده ی دو شبانه روز حرف بزنی و نفس نکشی .
اما اون لحظه که اون دوست رو میبینی قضیه عوض میشه
یه عالم سکوت جای حرفهای نزده ت رو میگیره و فارغ از تمام غصه هات سکوت میکنی و بعد سبک میشی .
اونقدر سبک که دست اون دوست رو میگیری چرا که احساس میکنی با هر بادی از زمین جدا میشه .
درک اون لحظه لیاقت میخواد . لحظه یی که اگرچه یه آنه ولی نابه .
شکر که اون لحظه رو درک کردم .
نگاهم کن که من محتاج آن چشمان دلتنگم
بگو با من دوباره راز مستی را
که بی تو من
به یک دنیا شقایق
دل نمی بندم