بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
خاطرات یک مشروط موفق
- تعداد نظرات : 17
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۴/۰۴
- نمايش ها : 606
سر کلاس استاد گفت :
شما که نیشت بازه پاشو برو تخته رو پاک کن
منم گفتم : نمی رم استاد !!!
گفت : ینی چی ؟ چرا نمی ری ؟
می گم پاشو تخته رو پاک کن
منم خیلی جدی بلند شدم گفتم دوس ندارم
بچه ها قهرمان کلاسشون رو تو این صحنه ببینن
بچه ها زدن زیر خنده . . . بعد اومد تلافی کنه
داشتم می رفتم پای تخته گفت خوشگل پسر
از این لباسا که تنته مردونش هم هس ؟
منم خیلی ریلکس گفتم
استاد اگه واسه شوهرتون میخواید سایزش تموم شده
دوباره کلاس ترکید از خنده . . . برگشت گفت:
خوشمزه حالا خودت حذف می کنی یامن حذفت کنم ؟
منم دوباره جدی گفتم واسه یه قهرمان
هیچ فرقی نمی کنه استاد !!!
حسابی قاطی کرد رف سمت لیست
گف اسمت چیه بلبل زبون ؟
منم گفتم کوچیک شما امید هستم
استاد لیست رو نگا کرد گف امید چی ؟؟
منم خیلی جدی صدامو کشیدم گفتم
امـــــــــــیــــــــده جـــــــــــــهان !!!
کلاس منفجر شد . . . ماژیکو پرت کرد از بالا سرم رد شد و
دویدم در کلاسو بستم فرار کردم !!!
خاطرات يك مشروط موفق
لایک لایک
مرسی
چقدر عاااالی بود
قشنگ بود ممنون.
like dari
ای ول داری
زیبا بود
لایک داشت
هههههههه جالب بود
عجب
هه
ممنون قشنگ بود
اره بد بختانه دو تا داداشم دارم هر کدوم دوتا ام بیارن کارروح ما ساختس
ایشالا عمه میشی
ممنون قشنگ بود
باحال بود مرسی