توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
غمبار
- دیشب در خواب ناگهان خدا در گوش من گفت: تو را چه به عشق. . . گفتم چرا؟ گفت تو خوابی و عشقت در آغوش دیگریست . . . لبخندی زدم و گفتم : خدایا این مخلوق توست . . . شاید تو خوابی که خبر از رسم دنیایت نداری . . .
عجب
- زمانی فرا می رسد که مجبور می شوید بگذارید کسی برود و دیگر با او ارتباطی نداشته باشید. اگر کسی شما را در زندگیش بخواهد راهی پیدا میکند تا شما را در آن بگنجاند. باید فراموشش کنید و این حقیقت را بپذیرید که آنگونه که شما دوستش داشتید، او نداشت و بگذارید به آرامی از زندگیتان برود. گاهی اوقات رفتن آسان تر از ماندن است. ما تا قبل از اینکه کسی را فراموش کنیم تصور میکنیم که کار سختی است. اما وقتی فراموش می…
دوشس و جواهر فروش
- دوشس و جواهر فروش الیوربیكن در بالای خانه ای مشرف به گرین پارك زندگی میكرد. او آپارتمانی داشت؛ صندلیها كه پنهانشان كرده بودند، در زوایایی مناسب قرار داشتند. كاناپهها كه روكی برودری دوزی شده داشتند، درگاه پنجرهها را پر كرده بودند. پنجرهها، سه پنجره ی بلند، اطلس پر نقش و نگار و تور تمیز را تمام و كمال به نمایش میگذاشتند. قفسه ی چوب ماهون زیر بار براندیها، وی…
محبت را هدیه دهید
- اتوبوس با سر و صدای زیادی در حرکت بود. یکی از مسافران پیرمردی بود که دسته گل سرخ بسیار زیبایی در دست داشت.نزدیک او دختر جوانی نشسته بود که مرتب به گل های زیبای پیرمرد نگاه می کرد. به نظر می رسید از آنها خیلی خوشش آمده است. ساعتی بعد اتوبوس توقف کرد و پیرمرد باید پیاده می شد. پیرمرد بدون مقدمه چینی دسته گل را به دختر جوان داد و گفت: مثل این که شما گل رز دوست دارید . فکر می کنم همسرم هم موافق ب…