متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


alikhordad
alikhordad
۱۳۹۴/۱۰/۳۰

چه کیفی دارد

کسی باشد

که وقتی نام کوچکت را

از ته دل صدا می زند

لبخندی رویِ لبانت نقش ببندد

و تو آرام بگویی جانم

به گمانم اینطور که باشد

تو حتی عاشق نامت می شوی

که از طرز صدا کردنش بفهمی

اسمت که هیچ

حتی وجودت، مالکیتش به اشتراک گذاشته شده

بین تو و اوی زندگی ات!

چه دارد

صدایی مدام

نامت را تکرار کند و

تا تو جانم نگویی دست از سرت بر ندارد،

بگوید امان از حواس پرتی

یادم رفت چه می خواستم بگویم ...

alikhordad
alikhordad
۱۳۹۴/۱۰/۳۰

بالا رفتن سن حتمی است ...

اما اینکه روح تو پیر شود،

بستگی به خودت دارد ...!

زندگی ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ ...

ﻫﺮ ﻓﺼﻠﺶ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﺨﻮﺍﻥ:

ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﮐﺎﺷﺖ ﺑﺎ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﺮﻗﺺ،

ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺑﭽﺮﺥ،

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ...

ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﻨﺸﯿﻦ،

ﺑﺎ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺮﺳﯽ ﺑﻨﺸﯿﻦ

حافظ ﺑﺨﻮﺍﻥ ...

ﻭ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺖ ﺑﻨﻮﺵ ...

ﻣﺒﺎﺩﺍ ! ﻣﺒﺎﺩﺍ ... مبادا ...

زندگی ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ!

alikhordad
alikhordad
۱۳۹۴/۱۰/۳۰

دلم را از سرِ راه نیاورده ام

سرِ راهِ هر کس و ناکسی بگذارم

و بگویم :لطفا مرا بردارید و دوستم بدارید!

شده باشد تنهایی تمامش را به دوش بکشم

آوازه خوانِ کوچه و خیابان بشوم

دوست داشتنت را زمین نمی گذارم

جایش را هم به زور به هیچ نگاهی نمی بخشم

راستش حتی به تو هم هیچ ربطی ندارد

چه برسد به دیگران

که چرا اینگونه بی رحمانه دل پایِ تو نشسته است

اما برایِ خاطر جمعیِ هرکس که می پرسد از خلوتِ خودش

که مگر می شود دوست داشت اینچنین ؟

می شود ! حتی بی بوسه و آغوش هم می شود

حتی می شود آنقدر وفادار بود که هرکسی از لحنِ حرفهایت

بفهمد که اینجا کسی دارد عاشقی می کند

کافیست یک دل داشته باشی که دوست داشتن را

بخواهد در تمامِ وجودش در آغوش بگیرد

من دلم را از سرِ راه نیاورده ام

که به هر سلامی

به هر نگاهی به هر کلامی

یادم برود که تو هرروز

در من حکومت می کنی

alikhordad
alikhordad
۱۳۹۴/۱۰/۳۰

از وقتی که عاشق شدم

فرصت بیشتری پیدا کردم برای این که پرواز کنم

فرصت بیشتری برای این که پرواز کنم و بعد زمین بخورم

و این عالی است

هر کسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد

تو این شانس را به من بخشیدی

متشکرم



«شل سیلور استاین»

alikhordad
alikhordad
۱۳۹۴/۱۰/۳۰

عشق

اذان دل

به افق چشم های توست

که گل های سرخ

از گلدسته ی عطرها

ندا می دهند

ماهی ها

وضو می گیرند

کبوترها

هر جای آسمان که باشند

می نشینند

یاس ها می دوند

و به قصد قربت تو

عشق را اقامه می بندند

هیچ کس ندیده است

پروانه ای نمازش قضا شود

یا شب بوئی نماز شب نخواند

عشق

حدیث همیشه ی چشم های توست

که پر از خدایان است

برای پرستش های بی پرسش ...

alikhordad
alikhordad
۱۳۹۴/۱۰/۳۰

وقتی که به دخترم گفتم که باید به برادرش احترام بگذارد اما به پسرم نگفتم که به همان اندازه به خواهرش احترام بگذارد، باز هم برتر بودن مردانه ی پسرم را به او یادآوری کردم ...

وقتی که حجاب را به دخترم آموختم اما عفاف را به پسرم نیاموختم، به پسرم یاد دادم که نجابت فقط مخصوص زن است ...

وقتی که دخترم را برای یک ساعت دیر آمدن به خانه بازخواست کردم اما به پسرم اجازه دادم که آخر شب به خانه برگردد، به پسرم آموختم که برخلاف خواهرش می‌تواند خطا کند ...

وقتی که عشق ورزیدن را در دخترم گناه کبیره دانستم اما از رابطه داشتن پسرم با دختری نامحرم ذوق زده شدم که پسرم بزرگ شده، در واقع هوسباز بودن را به پسرم آموختم ...

وقتی که از کودکی به دخترم یاد دادم که زن باشد، کدبانو و صبور و فداکار باشد ... اما به پسرم فقط یاد دادم که قدرتمند باشد، در واقع نام خانواده را به پسرم آموختم نه مسئولیت خانواده را ...

وقتی ...

آری، من هم مقصرم که وظیفه ی مادری خود را در حق خودم و زنان جامعه ام به درستی انجام ندادم ...

من هم مقصرم که به جای اصلاح خودم فقط به جامعه ام انتقاد کردم ...

alikhordad
alikhordad
۱۳۹۴/۱۰/۳۰

دو تا دستاشو مشت کرد جلوم گرفت و گفت:

اگه بگی گل کدومه می مونم ...!

چه انتخاب سختی بود

ترس از دست دادنش تمام وجودمو فرا گرفته بود ...

برای از دست ندادنش محکم زدم پشت دست چپش

و گفتم این گُله ...!

دستشو باز کرد ...

گل بود!

اشکام روی گونه هام جاری شد

حواسش نبود، وقتی با دست راستش اشکامو پاک کرد

فهمیدم تو دست راستش هم گل بود

«آنکه تو را می خواهد، به هر بهانه ای می ماند»

alikhordad
alikhordad
۱۳۹۴/۱۰/۳۰

زیادی خوب بودن، خوب نیست

زیادی که خوب باشی دیده نمی شوی ...

می شوی مثل شیشه ای تمیز

کسی شیشه ی تمیز را نمی بیند

همه به جای شیشه، منظره ی بیرون را می بینند

ولی وقتی شیشه کمی بخار بگیرد

وقتی کمی منظره ی بیرون را بد نشان دهد

همه آنرا می بینند

همه سعی می کنند تمیزش کنند

زیادی خوب بودن خوب نیست

زیادی که خوب باشی شکننده تر می شوی

با هر قدرناشناسی دلت ترک بر می دارد

می شکند

تکه های شکسته را در دستانت می گیری

نگاه می کنی به نتیجه ی زیادی خوب بودنت

زیادی خوب بودن، خوب نیست

زیادی که خوب باشی، به زیادی خوب بودنت عادت می کنند!

آنوقت کافیست کمی بد شوی

همه گمان می کنند زیادی بدی

alikhordad
alikhordad
۱۳۹۴/۱۰/۳۰

بایزید بسطامی را پرسیدند:

اگر در روز رستاخیز خداوند بگوید چه آورده ای؛

چه خواهی گفت؟

بایزید فرمود:

وقتی فقیری بر کریمی وارد می شود،

به او نمی گویند چه آورده ای!

بلکه می گویند چه می خواهی؟

زندگی یک پاداش است، نه یک مکافات.

فرصتی است کوتاه تا ببالی، بیابی، بدانی، بیندیشی،

بفهمی و زیبا بنگری و در نهایت در خاطره ها بمانی ...

alikhordad
alikhordad
۱۳۹۴/۱۰/۳۰

بیچاره پاییز ...

دستش نمک ندارد!

این همه باران به آدم ها می بخشد اما

همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او می زنند ...

خودمانیم ...

تقصیر خودش است؛

بلد نیست مثل «بهار» خودگیر باشد

تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه

سال تحویلی را هدیه دهد!

سیاست «تابستان» را هم ندارد که

در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد

ولی از پشت خنجری سوزناک بزند ...

بیچاره ...

بخت و اقبالِ «زمستان» هم نصیبش نشده که

با تمام سردی و بی تفاوتی اش این همه خواهان داشته باشد!

او «پاییز» است

رو راست و بخشنده!

ساده دل

فکر می کند اگر تمام داشته هایش را

زیر پای آدم ها بریزد، روزی ... جایی ... لحظه ای ...

از خوبی هایش یاد می کنند!

خبر ندارد آدم ها رو راست بودن و بخشنده بودنش را

به پای محبتش نمی گذارند …

عادت آدم ها همین است …!

یکی به این پاییز بگوید آدم ها یادشان می رود که

تو رسم عاشقی را یادشان داده ای!

دست در دست معشوقه ای دیگر

پا بر روی برگ هایت می گذارند و می گذرند

تنها یادگاری که برایت می ماند ...

«صدای خش خش برگ های تو بعد از رفتن آنهاست» ...!

ناراحت نباش پاییز!

این مردم سال هاست به هوای بارانی می گویند … خراب!