متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • باور های ما

  •   ﺩﺭ ﻣﻌﺒﺪﯼ ﮔﺮﺑﻪﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍﻫﺐﻫﺎ، ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﯽﺷﺪ! ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻪ ﺑﺎﻍ ﺑﺒﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺒﻨﺪﺩ. ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺍﻝ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺁﻥ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﺪ! ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺑﻌﺪ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ! ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ... ﺭﺍﻫﺒﺎﻥ ﺁﻥ ﻣﻌﺒﺪ ﮔﺮﺑﻪﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﺪ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ!!! ﺗﺎ ﺍﺻﻮﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ …
  • التماس تفکر

  •     در ماه رمضان چند جوان، پیر مردی را دیدند که دور از چشم مردم، غذا میخورد.   به او گفتند: ای پیر مرد مگر روزه نیستی؟ پیرمرد گفت: چرا روزه‌ام، فقط آب و غذا میخورم جوانان خندیدند و گفتند: واقعا؟   پیرمرد گفت: بلی، دروغ نمیگویم، به کسی بد نگاه نمیکنم، کسی را مسخره نمیکنم، با کسی با دشنام سخن نمیگویم، کسی را آزرده نمیکنم، چشم به مال کسی ندارم و...   ولی چون بیماری خاصی …
  • اشو

  •   هرگز احساس با تقوا بودن نکن.  هرگز تظاهر نکن که حق با توست.  هرگز گرفتار این دام نشو. اگر احساس کنی که حق با توست، همیشه دیگران را سرزنش میکنی و میپنداری که آنان اشتباه میکنند.  هیچکس را محکوم نکن و به خودت مغرور نشو. مردم را همانگونه که هستند بپذیر.  بی هیچ قضاوتی. آنان اینچنین هستند و تو کیستی که بگویی آنان درست هستند یا نادرست؟ اگر دیگران در خطا باشند رنجش را میکشند و…
  • بی عنوان

  •   داشتم به عکس هیلاری کلینتون نگاه میکردم .اولین زن کاندیدای نهایی ریاست جمهوری تاریخ آمریکا. صورتش از غرور و اعتمادبه نفس میدرخشید. گردن افراشته درمکانی ایستاده بودکه تابه حال هیچ زنی نایستاده.  به صورتش که نگاه میکردم کنارچشم هایش پراز چین و چروک بود و پیری پوست صورتش را از طراوت جوانی انداخته بود. اما لبخند پیروزمندانه اش صورتش را روشن کرده بود. من در مورد سیاست ها و نگرش های جهان بین…
  • التماس تفکر

  •   به ازای هر زنی که به او برچسب " خیابانی " زده میشود ... پنجاه "مرد خیابانی "وجود دارد که... از آن زن ... یک "زن خیابانی " بسازد ... #التماس_تفکر 
  • زاویه دید

  •   امروز اصغر فرهادی خاطره ی تاثيرگذاري گفت: بعد از نمايش يك فيلم ايراني، با دوستان خارجي نشسته بوديم به گفتگو. يكيشان پرسيد: آن پسرك سر چهار راه چه مي فروخت؟ مواد مخدر بود يا... .    من پاسخ دادم فال مي فروخت. پرسيد فال چيه؟ گفتم شعر. شعرهاي شاعر بزرگمان حافظ.  با هيجان گفت: يعني شما از كشوري مي آييد كه در خيابانهايش شعر مي فروشند و مردم عادي پول مي دهند و شعر مي خرند؟؟!! مي رف…
  • ماجرای عشق تو

  •   میدانی ، روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم ، چه اتفاقی افتاد ؟!! اصلأ بگذار از اول برایت بگویم... قبل از اینکه حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانه أم ریختم مادرم گفته بود موهایت را که باز میکنی انگار چندسال بزرگتر میشوی...میخواستم وقتی از عشق تو میگویم بزرگ باشم ... بعد از آن دو استکان چای ریختم، بین خودمان بماند اما دستم را سوزاندم و نتوانستم بگویم آخ ، بلکه دلم آرام بگیرد ، مجبور…
  • مسواک

  •   "اعتقادات" هركسي،حكمِ مسواكش رو داره كاملاً شخصيه يه نفر يك ماه گشنگي ميكشه یه نفر چهار روز ماه فقط گوشت نمیخوره يه نفر هم خودش رو از خيلي عاداتِ زشت تَرك ميده... "لطفاً از مسواكهاي خودتون استفاده كنيد"
  • شیر یا خط

  •   هر وقت بين دوتا انتخاب مردد بودی، شير يا خط بنداز مهم نيست شير بيفته يا خط ... مهم اينه که اون لحظه ای که سکه داره رو هوا می چرخه، يه دفعه بفهمی، دلت بيشتر ميخواد شير بيفته، يا خط...!  
  • دزدی

  •   از تيمورلنگ سوال کردند كه: چگونه امنيتی در كشور پهناور خود ايجاد نمودی كه وقتی زنی با طبقی از جواهرات طول كشور را طی می‌كند؛ كسی به او تعرضی نکرده و جسارتی نمی‌كند؟ در جواب، جمله ی كوتاه ولی با تاملی می‌گويد: در هر شهری که دزدی ديدم، گردن داروغه را زدم!   روزی بهلول را گفتند: شخصي که دزدی کرده بود را گرفته اند، به نظرت بايد چکارش کنند؟ بهلول گفت: بايد دست حاکم آن شهر را …