متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


MiSs_PoRtO
MiSs_PoRtO
۱۳۹۴/۰۷/۱۰

ترافیک سنگـــــــــــــــــــین...

پشت یک پراید سفید رنگ...

راننده : یک خانم...

سن نامشخص...

چهره ..نامشخص...

سرنشین دوم : به اصطلاح یک آ ق ا ...!

که نشسته برصندلی مجاور راننده ..

وآرنج دست چپش را تکیه داده بر شانه صندلی راننده ...

وسرانگشتان ودستانش روی سرشانه و کنارۀ صورت و گردن راننده بازی میکنند..

خسته هم نمیشود ...

از روهم نمی رود ...

یک ربعی گذشته از لحظۀ تهوع آور واجباری ِ کشفشـــان ...

حالا دیگر فاصله تمام رخ ِ صورت " یــارو"..

با نیم رخ ِ " راننده"...

آنقدری کم شده که احتمالا اگر کمربندایمنی ش را بازکند ..

شوت میشود توگونه راست " زن" ...

کم کم به دقیقه سی نزدیک میشویم وحالا

راننده هم "شلنگ تخته " هایی از نوع "عشوه خ ر کی " ازخودش بروز میدهد ....!

دیگر کم کم خنده ا م میگرد ...

ازآن خنده های بریده هیستریک ..!که لبانم روی هم قفلند وباهرخنده ..

چشمانم لختی بسته میشوند ..

وبینی م نفس میکشد.....

کم کم حرکات "زن" مشخص تر وبقولی "تابلو"ترمیشوند ..

.مرا یاد شوی ترانۀ

....gangnam style

می اندازد....

حالا دیگر توجه سرنشینان حداقل دوماشین دیگر

هم متوجه حرکات این دوست...

واین دو غافل از همۀ دنیا ...

پسرک یک چیزی درمایۀ گربه ای خانگی دخترک را مینوازد

ودخترک شبیه میمونی دست آموز اطوارهای موافق ازخودش بروز میدهد .......

چندساعت بعد تر ...

مسیر بازگشت ...

هواتاریک ...

اسم بزرگراه را نمیدانم...

رسما وعملا گم شده ام ...

خسته ...گیج ... و عصبی ....

درد هم گاه وبیگاه زبانه میکشد ....

ترافیکی دل بهمزن تر از بعدازظهر...

ماشینی درمنتهی الیه شمال شرقی نگاهم ...

این دودیگر زن وشوهرند ...

زن از آن خانم های م ح ج ب ه هم هست ...

دستش همینطوری روی سرو گردن وصورت ومحاسن مردش...

به طر هنرمندانه چندش آوری سرمیخورند ...

رقص سرانگشتانش فارغ از زشتی کارش.....زیباست...

دیروقت است...

رسیده ام خانه...

آنقدر حالم بد است که هیچ کس خیلی جدی گیرنمیدهد که اینقــــــــــــــــــــــــــــدر دیر ؟!...

بعد از مراسم ازحال رفتن و رویم به دیوار بالا آوردن های بعدش ....

بعداز سردرد و ناله ...

پاسی از نیمه شب گذشته ..

ولو میشوم در آغوش رختخوابم ...

سرم را برفراخ سینه اش میگذارم ومیگویم ...

" خوب که نگاه میکنم ...

این روزهــــــــــــــا..

مثالش همین روز طولانی نحس که گذشت...

..

اوهوم ..این روزها ...

زنان ...

ملیجکانی شده اند که خیال میکنند ...

برای داشتن مردی که میخواهند ...

یا خیال میکنند باید داشته باشند ...

خود را تا حد ........................! " ...

چندنقطه بالا را تمام نمیکنم....

خیلی ها را دیده ام که گفته اند رسم زندگی همینست ...

خیلی هارا دیده ام که نقش "زن" را اینگونه تعریف کرده اند ....

حالم از آن خیلی ها ..

خیلی بهم میخورد ...

حالا میفهمم که چرا آن خانم دکتر روانی میگفت...

توبرای این مملکت ساخته نشده ای....

من زنان و نران این سرزمین را نمیفهمم ...