متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


saeed1360
saeed1360
۱۳۹۵/۰۸/۱۱

می میرم ازین عشق و کسی را خبری نیست

گسترده شد آفاق و مرا بال و پری نیست



می خندم و از خنده ام آویخته صد اشک

می گریم و از اشک به چشمم اثری نیست



من مانده ام و خاطره ای دور که جز آن

در کوی مه آلود دلم رهگذری نیست



یک لحظه نشد با تو به خلوت بنشینم

یک بار نشد روی تو را سیر ببینم



با یک سبد آغوش به باغ تو رسیدم

اما نشد "از باغ تو یک میوه بچینم "*



ای کاش در آن لحظه که سر می روم از خویش

در زلف تو پیچد نفس بازپسینم

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۵/۰۷/۲۸

فراموشت کرده ام

و حالا

همه چیز عادی شده

باران که می بارد

پنجره را می بندم

دیگر یادم نیست

غروب جمعه

چه ساعتی بود !

پاییز را

تنها از روی تقویم می شناسم !

فراموشت کرده ام

اما ...

گاهی دلم برای دلتنگ ِ تو شدن

تنگ می شود

MrCoffee
MrCoffee
۱۳۹۴/۰۹/۱۵

حرف هایِ بزرگ را بگذاریم دیگران بزنند
ما با همین کلماتِ کوچک هم به مقصد می رسیم
کلماتِ کوچک،کلماتِ بزرگی هستند
خیلی از زندگی ها با یک "سلام" آغاز شده است.

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۷/۱۳

هر کسی که به تو می رسید

در موج موهایت غرق می شد

و من این طرف

بعد از تو

دستم به هیچ کاری نمی رفت !

دل من دریا بود اما

تو آنقدر ناگهان رفتی

که من

دستهایم را لای موهایت

جا گذاشتم