سرنوشت واقعی یک دختر(8)

 گفتم دود چیه گفت سیگار ،گفتم پس چرا بدون بو؟؟؟؟گفت اینجا هوای ازاده بو نمیمونه پارکینگ بابامینا سرپوشیده نبود خلاصه انقدر گفت و گفت تا منو مجاب کرد که سیگاره و من توهم زدم خونه باباش فروش رفت و یه خونه نقلی دو طبقه خرید و رفتیم خونه جدید تازه لوازم اشپزخونمو بعد یک سال و نیم چیدم و ذوق میکردم و گفتم شاید تو محیط جدید زندگیمونم تغییر کنه شبا محکم بغلش میکردم و گریه میکردم که مبادا از دستت بدم.... یبار دیگه دزد به ماشینش زد و جنساشو برد ماشینمون پیکان بود اما چون خودمون خریده بودیم دوسش داشتم خودمون که چ عرض کنم بابام خرید چون سرویس طلا که بابام خرید رو یک و دویست فروخت و زنجیر طلایی که مامانم براش عیدی خرید رو فروخت و یک و هشتصد جورشد و ماشین مدل پایین خرید دقیقا یکی دوماه بعد عروسی چون بیکار بود و شغلشون جوری بود که باید با ماشین میرفتن خلاصه باز دزد زد به ماشین و باز ما شدیم صفر!!! باباش شک کرد و گفت فک کنم باز داره می‌کشه تا الان دو بار ترکش داده بودیم و باباش گفت تو خونه نمیشه بفرستیمش کمپ به یه نحوی فرستادش کمپ و من چقدر داغون بودم که نمیدیدمش لباساشو بو میکردم گریه میکردم ،محمد معتاد شیشه بود و من معتاد محمد... خانواده من و هیچکس خبر از اینکه این سومین باره داریم ترکش می دیم نداشتن شب یلدا بود و بابام اینا قرار بود چله ای بیارن از قبلش زنگ زدیم کمپ و گفتیم اگه ما زنگ زدیم فلان ساعت گوشی رو بدین محمد جوری که انگار سرکار چون الکی گفتیم تو یه اژانس کار می‌کنه هرچند خودمون رو گول می‌زدیم و شهر ماکوچیک بود و همه میدونستن بابام انقدر دوسم داشت مثل من خودشو گول میزد چون حتی یکبار هم برای قهر نرفتم خونشون با ناراحتی میرفتما اما محمد شب میومد شام و دنبالم و انگار نه انگار و از دل من درمیاورد و باز کسی نمی‌فهمید اینا همه به کنار یادم رفت بگم تقریبا یکسالو نیم بود ازدواج کرده بودیم دلم بچه خواست چون خیلی تنها بودم و زمانی بود که برای اولین بار ترک داده بودیم محمد رو چند بار اقدام کردیم اما نشد و هرماه پریود میشدم خواهرش گفت برودکتر ببین چی میگه دکتر کلی ازمایش انجام داد گفت تو مشکلی نداری شوهرت هم باید ازمایش بده با محمد رفتیم برای ارمایش و جواب اومد بردم دکتر دکترم گفت تعداد اسپرم های شوهرت خیلی خیلی کمه،حق داری حامله نشی دارو داد و از طریق لقا مصنوعی