متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


ادامه داستان

منم ازخدا خواسته گفتم بریم و یه پیتزای بیاد ماندنی خوردیم و رفتیم خیابان گردی و کلی خوش گذشت...

فردای اون روز رفتم مدرسه و بچه ها هی ازم می‌پرسیدن چی شد و چی نشد و از این حرفا و خلاصه همه کارامونو تعریف کردم با عشق

گفتمابا عشق!

اره انگار عاشق شده بودم از این عشقای بعد ازدواج که میگن با دوام تره

مدرسه که تعطیل شد محمد اومد دنبالم موتورش رو سپرد به یکی از مغازه ها و پیاده با لباس مدرسه  راه افتادیم به سمت خونه، تو راه حرفهای عاشقونه می‌زدیم و می‌خندیدم و هرکی میدید کج و کوله نگاهمون میکرد فک میکرد دوست پسرمه 

اونروز محمد نیومد تو خیابون خودمون گفت بابات میبینه ناراحت میشه از کوچه پشتی میرم، 

خونه خواهرشم ته خیابون خودمون بود و بازم من نمیشناختمشون

اونجا برای اولین بار بهم دست دادیم واای پر از استرس بودم...

و چشمای برقی برقی !

رسیدم خونه و دیدم مامانم داره به یکی دیگه از خواستگار ها جواب منفی میده دیگه پسره قبول نمی‌کرد که منو شوهر دادن مامانم گفت بیا از خودش بپرس و گوشی رو داد به من 

منم گفتم بابا من دارم عقد میکنم 

بیچاره دلش خیلی شکست انگار منو خیلی می‌خواسته 

یکی دوروز بعد روز عقدمون بود بیست و یکم اسفندهشتاد و شش 

مادربزرگ محمد یه محضر قرار گذاشته بود که رفتم دیدم چشام سیاهی رفت 

تاریک بود

 خونه قدیمی بود 

اصن یه وضعی بود 

اما مهم نبود ،برام مهم عقدمون بود 

عقد کردیم وته ماشین دو نفری نشستیم و دست همو گرفته بودیم و رو ابرا بودیم 

شام خونه ما همه جمع بودن حتی خانواده و فامیلای محمد 

بابام همه رو وعده گرفت برای شام 

بزن و برقص و از این کارا

بابام اونشب گریه کرد زن عموم سر به سرش گذاشته بود که زهرا پر و از این حرفا 

تا صبح انگار بابام چند بار اومده بود تو اتاق بالاسرم و با اشک در اومده بود بیرون ،اینو بعداً ها فهمیدم 

 چون دم عید عقد کردیم باهم رفتیم خرید عید و لباسای منو محمد گرفت به عنوان عیدی ..رفتیم تهران خرید ،رفتنی با داداش کوچیکه و محمد و یه دوست مشترکشون رفتیم و تا اونجا این سه نفر هی گفتن و هی من خندیدم 

چه روزی شد برامون 

داداشمینا مارو پیاده کردن و رفتن سراغ کار خودشون 

ماهم رفتیم خرید 

دم دمای ظهر بود و دلدردی اومد سراغم  وااای داشتم میمردم

چه وقتی بود اخع

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


amir_sakett
ارسال پاسخ

سپاس

Fereshteh
ارسال پاسخ
SA00
ارسال پاسخ
خزان
ارسال پاسخ

ممنون