توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
گویند صاحب دلی، برای کاری وارد جمعی شد.
حاضرین همه او را شناختند ؛
پس از او خواستند که پس از انجام کارهایش پند گوید.
پذیرفت.
کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشمها به سوی او بود.
مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت:
ای مردم !
هر کس از شما که میداند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
کسی برنخواست .
گفت:
حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد!
باز کسی برنخواست.
گفت:
شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید
و برای رفتن نیز آماده نیستید
نظرات دیوار ها
هرگز شده زین خاک بجویی که تن کیست؟
وین گردغم آلود غبار بدن کیست؟
از زیر قدومت شدی آگاه که آیا
ماوای که خواهدشدو آیا وطن کیست؟
بر خاطر تو هیچ گذشته است به بستان
کین پنبه نو خاسته آیا کفن کیست؟
آن غنچه خندان که نمودست دهان باز
لبهای پراز خنده و شکرشکن کیست؟
آن خشت که سر بر سر هم هشت بهر کاخ
اعضای که باشدوخاک بدن کیست؟
آن رخنه دیوار که بر دیده هویداست
چاک دل سوزان که خندان دهن کیست؟
امروز که خاک دگران شد چمن ما
تا روز دگر خاک من و تو چمن کیست؟
ممنون.موفق باشید
چی بگم والا
@};-@};-@};-
واقعااا شگفتاااااااا