توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
هیچکس جای کسی نیست
- تعداد نظرات : 20
- ارسال شده در : ۱۴۰۱/۰۲/۲۴
- نمايش ها : 428
هیچکس نمیداند چه رنجی کشیدهای تا آرام باشی
و چه مشکلاتی از سر گذراندهای تا به اینجای جهان برسی.
هیچکس تاریخچهی زیست تو را نخواهد فهمید
و همه به اکنون تو نگاه خواهندکرد،
نه تاوانهای سنگینی که برای ایستادنت در اکنون پرداختهای
آدمها تو را از دور برانداز میکنند
و از دور،
همهچیز سادهتر از آن چیزی تصور میشود که فکر میکنی.
این واقعیت را بپذیر و توضیح نده!
توضیحات اضافه، همیشه همه چیز را خراب میکنند.
آن کسی که یکبار از رودخانه عبور کرده،
به سختیهای عبور از آبهای خروشان و پستی و بلندیهای مسیر،
واقف است و نیازی به توضیح نیست
و برای کسی که تجربهی عبور ندارد
هم هر توضیح و اشاره و تفسیری اضافیست
نرگس صرافیان طوفان
نظرات دیوار ها
متن قابل تامل
برای کسی که تجربه عبور ندارد هر توضیح و...اضافی ست . موافقم
{G}
ممنون از نگاه زیبات
سپاسگزارم
:)
لایکک
تقدیم شما مهربان :)
تمامِ کودکی ام ، احساسِ "جودی ابوت" را داشتم ،
مدام حس می کردم جایی از جهان ، بابا لنگ درازِ عاشق و مهربانی دارم که یک روزی سر و کله اش پیدا خواهد شد ، از من مراقبت خواهد کرد و غم هایِ کودکانه ام را با یک عروسک و آغوشِ پدرانه ، خواهد شست .
مدام منتظر بودم تا با آمدنِ کسی ، دنیایم همانی شود که دلم می خواهد ،
کسی که مرا بفهمد و تفاوت هایِ عجیب و غریبِ مرا درک کند .
من نیمی از کودکی ام را با تصوراتِ شیرینِ سرزمین "نارنیا" و "عجایب" ، گذراندم .
گاهی آلیس می شدم و به سرزمینِ عجایب می رفتم و دنیایِ کوچکِ رنگی و رویاییِ خودم را می ساختم و گاهی از کمدِ اتاقم به شهرِ ناشناخته ی نارنیا می رفتم ، میان برف ها دراز می کشیدم و با درخت ها ، گوَزن ها و عقاب ها ، حرف می زدم .
همیشه جهانِ خیالیِ خودم را داشتم ، جهانی که مرا از واقعیت ، دور می کرد و به جایی می برد که آرزویِ همیشگی ام بود .
جایی که خلاءِ آرامش و زیباییِ دنیایِ واقعی را برایم پر می کرد ،
جایی که همه چیز ، ایده آل و آرام و بی دغدغه بود .
در انتظارِ تغییر بودم ، همیشه فکر می کردم آخرش قرار است همه مان تصاویرِ کارتُنیِ رنگی و زیبایی شویم و شاد و بی غم و کودکانه ،کنارِ هم زندگی کنیم ،
جایی که نه خبری از مرگ باشد ، نه ظلم ، نه بدی و بی انصافی ...
طول کشید تا فهمیدم چنین رویایِ زیبایی ، ممکن نیست ،
طول کشید تا فهمیدم دنیا همین است ، یک اجتماعِ نقیضین !
خوبی و بدی ، شادی و غم و تمام تناقضات را در دلش جا داده و چاره ای به جز کنار آمدن و سازگاری نیست .
طول کشید اما پذیرفتم نه سرزمینِ رویاییِ عجایب و نارنیا حقیقت دارد ، نه هیچ بابا لنگ درازی ، هیچ جایِ جهان ، برایِ موفقیت و خوشبختیِ من ، آستین بالا زده !
من بزرگ شده بودم و فهمیده بودم که تنها ناجیِ جهانم ، خودم هستم !
خودم هستم که می توانم به آرزوهایِ خیالی ام ، رنگِ واقعیت بپاشم و دنیایِ سیاه و سفید و تکراری ام را رنگی کنم .
خودم هستم که باید با سختی و تناقضاتِ دنیا بجنگم و بهترین ها را برایِ خودم بسازم .
فهمیدم این درد و سختی ها مرا نمی کُشد اما جسور تر می کند ،
من نخواهم شکست اما محکم تر خواهم شد !
به حرمتِ آرزوهای کودکی ام ، قوی بودن را یاد گرفتم و به خودم قول دادم پناهِ خودم باشم و چشم انتظارِ هیچ دستی نمانم .
به گوشِ دنیا برسانید که من هرگز تسلیم نخواهم شد !
من همان کودکِ خیالباف و بلند پروازِ سالهایِ دورم ،
اما قوی تر ،
اما جسور تر ...
نرگس_صرافیان_طوفان
خداروشکر
نویسنده قهاری هستن ایشون
اما مهمِ که برای کی باشه
برای دیگران اصلا قشنگ نیست و حس خوبی هم نمیده
اما برای عزیزانم چرا، تا جایی که کمکی باشه برای آروم شدن هر دومون این کار رو انجام میدم
این رو شناخت دادن و شناختن میدونم، پس مفیدِ
اما اگر از آرامش دادن بگذره و خسته کننده بشه، دیگه نه
شاید بشه یه فرمول براش تعریف کرد
اگر هر دو طرف صحبت رو مفید و لازم بدونن، باید انجام داد
و اگر یکی از طرفین گفت و گو رو لازم ندونه دیگه نیازی به انجامش نیست
@};-
اره صحبت لازم هستش ولی خودم ترجیح میدم با کسی صحبت کنم که موقع صحبت فقط گوش نده
ولی خب کم پیدا میکنم همچین شخصی رو
خوشحالم دلنشین بود واستون
احسنت به این متن
مرسی
ممنون از حضور زیبات
تصویر زیبا
متن قابل تامل
برای کسی که تجربه عبور ندارد هر توضیح و...اضافی ست . موافقم
تصویر بسیار زیبا و متن فوق العاده عالی
بسیار عالی وصحیح
BIG
چقدر این عکس دوست داشتم و متن نیز از نویسنده مطلوب دل....سپاس
تقدیم شما مهربان
تمامِ کودکی ام ، احساسِ "جودی ابوت" را داشتم ،
مدام حس می کردم جایی از جهان ، بابا لنگ درازِ عاشق و مهربانی دارم که یک روزی سر و کله اش پیدا خواهد شد ، از من مراقبت خواهد کرد و غم هایِ کودکانه ام را با یک عروسک و آغوشِ پدرانه ، خواهد شست .
مدام منتظر بودم تا با آمدنِ کسی ، دنیایم همانی شود که دلم می خواهد ،
کسی که مرا بفهمد و تفاوت هایِ عجیب و غریبِ مرا درک کند .
من نیمی از کودکی ام را با تصوراتِ شیرینِ سرزمین "نارنیا" و "عجایب" ، گذراندم .
گاهی آلیس می شدم و به سرزمینِ عجایب می رفتم و دنیایِ کوچکِ رنگی و رویاییِ خودم را می ساختم و گاهی از کمدِ اتاقم به شهرِ ناشناخته ی نارنیا می رفتم ، میان برف ها دراز می کشیدم و با درخت ها ، گوَزن ها و عقاب ها ، حرف می زدم .
همیشه جهانِ خیالیِ خودم را داشتم ، جهانی که مرا از واقعیت ، دور می کرد و به جایی می برد که آرزویِ همیشگی ام بود .
جایی که خلاءِ آرامش و زیباییِ دنیایِ واقعی را برایم پر می کرد ،
جایی که همه چیز ، ایده آل و آرام و بی دغدغه بود .
در انتظارِ تغییر بودم ، همیشه فکر می کردم آخرش قرار است همه مان تصاویرِ کارتُنیِ رنگی و زیبایی شویم و شاد و بی غم و کودکانه ،کنارِ هم زندگی کنیم ،
جایی که نه خبری از مرگ باشد ، نه ظلم ، نه بدی و بی انصافی ...
طول کشید تا فهمیدم چنین رویایِ زیبایی ، ممکن نیست ،
طول کشید تا فهمیدم دنیا همین است ، یک اجتماعِ نقیضین !
خوبی و بدی ، شادی و غم و تمام تناقضات را در دلش جا داده و چاره ای به جز کنار آمدن و سازگاری نیست .
طول کشید اما پذیرفتم نه سرزمینِ رویاییِ عجایب و نارنیا حقیقت دارد ، نه هیچ بابا لنگ درازی ، هیچ جایِ جهان ، برایِ موفقیت و خوشبختیِ من ، آستین بالا زده !
من بزرگ شده بودم و فهمیده بودم که تنها ناجیِ جهانم ، خودم هستم !
خودم هستم که می توانم به آرزوهایِ خیالی ام ، رنگِ واقعیت بپاشم و دنیایِ سیاه و سفید و تکراری ام را رنگی کنم .
خودم هستم که باید با سختی و تناقضاتِ دنیا بجنگم و بهترین ها را برایِ خودم بسازم .
فهمیدم این درد و سختی ها مرا نمی کُشد اما جسور تر می کند ،
من نخواهم شکست اما محکم تر خواهم شد !
به حرمتِ آرزوهای کودکی ام ، قوی بودن را یاد گرفتم و به خودم قول دادم پناهِ خودم باشم و چشم انتظارِ هیچ دستی نمانم .
به گوشِ دنیا برسانید که من هرگز تسلیم نخواهم شد !
من همان کودکِ خیالباف و بلند پروازِ سالهایِ دورم ،
اما قوی تر ،
اما جسور تر ...
نرگس_صرافیان_طوفان
توضیح دادن سختِ
اما مهمِ که برای کی باشه
برای دیگران اصلا قشنگ نیست و حس خوبی هم نمیده
اما برای عزیزانم چرا، تا جایی که کمکی باشه برای آروم شدن هر دومون این کار رو انجام میدم
این رو شناخت دادن و شناختن میدونم، پس مفیدِ
اما اگر از آرامش دادن بگذره و خسته کننده بشه، دیگه نه
شاید بشه یه فرمول براش تعریف کرد
اگر هر دو طرف صحبت رو مفید و لازم بدونن، باید انجام داد
و اگر یکی از طرفین گفت و گو رو لازم ندونه دیگه نیازی به انجامش نیست
دلنشین بود
همینطوره
آفرین
احسنت به این متن
مرسی