متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


 

..♥♥………………

 

هیچ‌کس نمی‌داند چه رنجی کشیده‌ای تا آرام باشی

 

و چه مشکلاتی از سر گذرانده‌ای تا به اینجای جهان برسی.

 

هیچ‌کس تاریخچه‌ی زیست تو را نخواهد فهمید

 

و همه به اکنون تو نگاه خواهندکرد،

 

نه تاوان‌های سنگینی که برای ایستادنت در اکنون پرداخته‌ای

 

آدم‌ها تو را از دور برانداز می‌کنند

 

و از دور،

 

همه‌چیز ساده‌تر از آن چیزی تصور می‌شود که فکر می‌کنی.

 

این واقعیت را بپذیر و توضیح نده!

 

توضیحات اضافه، همیشه همه چیز را خراب می‌کنند.

 

آن کسی که یک‌بار از رودخانه عبور کرده،

 

به سختی‌های عبور از آب‌های خروشان و پستی‌ و بلندی‌های مسیر،

 

واقف است و نیازی به توضیح نیست

 

و برای کسی که تجربه‌ی عبور ندارد

 

هم هر توضیح و اشاره و تفسیری اضافی‌ست

 

 

نرگس صرافیان طوفان

نظرات دیوار ها


─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ
Tom Cat
ارسال پاسخ
─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

SA00 :
تصویر زیبا
متن قابل تامل
برای کسی که تجربه عبور ندارد هر توضیح و...اضافی ست . موافقم
{G}



ممنون از نگاه زیبات

─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

omid63 :
تصویر بسیار زیبا و متن فوق العاده عالی لایکک

سپاسگزارم

─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

toya :
بسیار عالی وصحیح
:)


─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

moritez :
BIG

لایکک


─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

korosh_ts :
چقدر این عکس دوست داشتم و متن نیز از نویسنده مطلوب دل....سپاس:mainim

تقدیم شما مهربان :)

تمامِ کودکی ام ، احساسِ "جودی ابوت" را داشتم ،
مدام حس می کردم جایی از جهان ، بابا لنگ درازِ عاشق و مهربانی دارم که یک روزی سر و کله اش پیدا خواهد شد ، از من مراقبت خواهد کرد و غم هایِ کودکانه ام را با یک عروسک و آغوشِ پدرانه ، خواهد شست .
مدام منتظر بودم تا با آمدنِ کسی ، دنیایم همانی شود که دلم می خواهد ،
کسی که مرا بفهمد و تفاوت هایِ عجیب و غریبِ مرا درک کند .
من نیمی از کودکی ام را با تصوراتِ شیرینِ سرزمین "نارنیا" و "عجایب" ، گذراندم .
گاهی آلیس می شدم و به سرزمینِ عجایب می رفتم و دنیایِ کوچکِ رنگی و رویاییِ خودم را می ساختم و گاهی از کمدِ اتاقم به شهرِ ناشناخته ی نارنیا می رفتم ، میان برف ها دراز می کشیدم و با درخت ها ، گوَزن ها و عقاب ها ، حرف می زدم .
همیشه جهانِ خیالیِ خودم را داشتم ، جهانی که مرا از واقعیت ، دور می کرد و به جایی می برد که آرزویِ همیشگی ام بود .
جایی که خلاءِ آرامش و زیباییِ دنیایِ واقعی را برایم پر می کرد ،
جایی که همه چیز ، ایده آل و آرام و بی دغدغه بود .
در انتظارِ تغییر بودم ، همیشه فکر می کردم آخرش قرار است همه مان تصاویرِ کارتُنیِ رنگی و زیبایی شویم و شاد و بی غم و کودکانه ،کنارِ هم زندگی کنیم ،
جایی که نه خبری از مرگ باشد ، نه ظلم ، نه بدی و بی انصافی ...
طول کشید تا فهمیدم چنین رویایِ زیبایی ، ممکن نیست ،
طول کشید تا فهمیدم دنیا همین است ، یک اجتماعِ نقیضین !
خوبی و بدی ، شادی و غم و تمام تناقضات را در دلش جا داده و چاره ای به جز کنار آمدن و سازگاری نیست .
طول کشید اما پذیرفتم نه سرزمینِ رویاییِ عجایب و نارنیا حقیقت دارد ، نه هیچ بابا لنگ درازی ، هیچ جایِ جهان ، برایِ موفقیت و خوشبختیِ من ، آستین بالا زده !
من بزرگ شده بودم و فهمیده بودم که تنها ناجیِ جهانم ، خودم هستم !
خودم هستم که می توانم به آرزوهایِ خیالی ام ، رنگِ واقعیت بپاشم و دنیایِ سیاه و سفید و تکراری ام را رنگی کنم .
خودم هستم که باید با سختی و تناقضاتِ دنیا بجنگم و بهترین ها را برایِ خودم بسازم .
فهمیدم این درد و سختی ها مرا نمی کُشد اما جسور تر می کند ،
من نخواهم شکست اما محکم تر خواهم شد !
به حرمتِ آرزوهای کودکی ام ، قوی بودن را یاد گرفتم و به خودم قول دادم پناهِ خودم باشم و چشم انتظارِ هیچ دستی نمانم .
به گوشِ دنیا برسانید که من هرگز تسلیم نخواهم شد !
من همان کودکِ خیالباف و بلند پروازِ سالهایِ دورم ،
اما قوی تر ،
اما جسور تر ...

نرگس_صرافیان_طوفان‌

خداروشکر

نویسنده قهاری هستن ایشون

─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

raha1374 :
توضیح دادن سختِ
اما مهمِ که برای کی باشه
برای دیگران اصلا قشنگ نیست و حس خوبی هم نمی‌ده
اما برای عزیزانم چرا، تا جایی که کمکی باشه برای آروم شدن هر دومون این کار رو انجام می‌دم
این رو شناخت دادن و شناختن می‌دونم، پس مفیدِ

اما اگر از آرامش دادن بگذره و خسته کننده بشه، دیگه نه

شاید بشه یه فرمول براش تعریف کرد
اگر هر دو طرف صحبت رو مفید و لازم بدونن، باید انجام داد
و اگر یکی از طرفین گفت و گو رو لازم ندونه دیگه نیازی به انجامش نیست
@};-

اره صحبت لازم هستش ولی خودم ترجیح میدم با کسی صحبت کنم که موقع صحبت فقط گوش نده

ولی خب کم پیدا میکنم همچین شخصی رو

─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

lookan_like :
دلنشین بود:)

خوشحالم دلنشین بود واستون

─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

Scorrpioon :
همینطوره


─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

salin :
آفرین
احسنت به این متن
مرسی

ممنون از حضور زیبات

SA00
ارسال پاسخ

تصویر زیبا
متن قابل تامل
برای کسی که تجربه عبور ندارد هر توضیح و...اضافی ست . موافقم

omid63
ارسال پاسخ

تصویر بسیار زیبا و متن فوق العاده عالی

toya
ارسال پاسخ

بسیار عالی وصحیح

moritez
ارسال پاسخ

BIG


korosh_ts
ارسال پاسخ

چقدر این عکس دوست داشتم و متن نیز از نویسنده مطلوب دل....سپاس

تقدیم شما مهربان

تمامِ کودکی ام ، احساسِ "جودی ابوت" را داشتم ،
مدام حس می کردم جایی از جهان ، بابا لنگ درازِ عاشق و مهربانی دارم که یک روزی سر و کله اش پیدا خواهد شد ، از من مراقبت خواهد کرد و غم هایِ کودکانه ام را با یک عروسک و آغوشِ پدرانه ، خواهد شست .
مدام منتظر بودم تا با آمدنِ کسی ، دنیایم همانی شود که دلم می خواهد ،
کسی که مرا بفهمد و تفاوت هایِ عجیب و غریبِ مرا درک کند .
من نیمی از کودکی ام را با تصوراتِ شیرینِ سرزمین "نارنیا" و "عجایب" ، گذراندم .
گاهی آلیس می شدم و به سرزمینِ عجایب می رفتم و دنیایِ کوچکِ رنگی و رویاییِ خودم را می ساختم و گاهی از کمدِ اتاقم به شهرِ ناشناخته ی نارنیا می رفتم ، میان برف ها دراز می کشیدم و با درخت ها ، گوَزن ها و عقاب ها ، حرف می زدم .
همیشه جهانِ خیالیِ خودم را داشتم ، جهانی که مرا از واقعیت ، دور می کرد و به جایی می برد که آرزویِ همیشگی ام بود .
جایی که خلاءِ آرامش و زیباییِ دنیایِ واقعی را برایم پر می کرد ،
جایی که همه چیز ، ایده آل و آرام و بی دغدغه بود .
در انتظارِ تغییر بودم ، همیشه فکر می کردم آخرش قرار است همه مان تصاویرِ کارتُنیِ رنگی و زیبایی شویم و شاد و بی غم و کودکانه ،کنارِ هم زندگی کنیم ،
جایی که نه خبری از مرگ باشد ، نه ظلم ، نه بدی و بی انصافی ...
طول کشید تا فهمیدم چنین رویایِ زیبایی ، ممکن نیست ،
طول کشید تا فهمیدم دنیا همین است ، یک اجتماعِ نقیضین !
خوبی و بدی ، شادی و غم و تمام تناقضات را در دلش جا داده و چاره ای به جز کنار آمدن و سازگاری نیست .
طول کشید اما پذیرفتم نه سرزمینِ رویاییِ عجایب و نارنیا حقیقت دارد ، نه هیچ بابا لنگ درازی ، هیچ جایِ جهان ، برایِ موفقیت و خوشبختیِ من ، آستین بالا زده !
من بزرگ شده بودم و فهمیده بودم که تنها ناجیِ جهانم ، خودم هستم !
خودم هستم که می توانم به آرزوهایِ خیالی ام ، رنگِ واقعیت بپاشم و دنیایِ سیاه و سفید و تکراری ام را رنگی کنم .
خودم هستم که باید با سختی و تناقضاتِ دنیا بجنگم و بهترین ها را برایِ خودم بسازم .
فهمیدم این درد و سختی ها مرا نمی کُشد اما جسور تر می کند ،
من نخواهم شکست اما محکم تر خواهم شد !
به حرمتِ آرزوهای کودکی ام ، قوی بودن را یاد گرفتم و به خودم قول دادم پناهِ خودم باشم و چشم انتظارِ هیچ دستی نمانم .
به گوشِ دنیا برسانید که من هرگز تسلیم نخواهم شد !
من همان کودکِ خیالباف و بلند پروازِ سالهایِ دورم ،
اما قوی تر ،
اما جسور تر ...

نرگس_صرافیان_طوفان‌

raha1374
ارسال پاسخ

توضیح دادن سختِ
اما مهمِ که برای کی باشه
برای دیگران اصلا قشنگ نیست و حس خوبی هم نمی‌ده
اما برای عزیزانم چرا، تا جایی که کمکی باشه برای آروم شدن هر دومون این کار رو انجام می‌دم
این رو شناخت دادن و شناختن می‌دونم، پس مفیدِ

اما اگر از آرامش دادن بگذره و خسته کننده بشه، دیگه نه

شاید بشه یه فرمول براش تعریف کرد
اگر هر دو طرف صحبت رو مفید و لازم بدونن، باید انجام داد
و اگر یکی از طرفین گفت و گو رو لازم ندونه دیگه نیازی به انجامش نیست

_MiM_
ارسال پاسخ

دلنشین بود

Scorrpioon
ارسال پاسخ

همینطوره

salin
ارسال پاسخ

آفرین
احسنت به این متن
مرسی