متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


mehdi10001
mehdi10001
۱۳۹۷/۱۱/۰۷

حتی تاریکترین شب نیز

پایان خواهد یافت

و خورشید خواهد درخشید

روزهای خوب خواهند آمد

به امید فردایی روشن که

به آرزوهای امروزمان برسیم

شبتون بخیر

mehdi10001
mehdi10001
۱۳۹۷/۱۱/۰۷

حتی تاریکترین شب نیز

پایان خواهد یافت

و خورشید خواهد درخشید

روزهای خوب خواهند آمد

به امید فردایی روشن که

به آرزوهای امروزمان برسیم

شبتون بخیر

mehdi10001
mehdi10001
۱۳۹۷/۱۱/۰۷

حتی تاریکترین شب نیز

پایان خواهد یافت

و خورشید خواهد درخشید

روزهای خوب خواهند آمد

به امید فردایی روشن که

به آرزوهای امروزمان برسیم

شبتون بخیر

X_REZA_X
X_REZA_X
۱۳۹۷/۰۷/۱۵

مجازی دنیای زیباییست

همدیگر را ندیده ایم

اما با صمیمیت رفتار میکنیم

صدای همدیگر را نشنیده ایم ولی از حال هم خبر داریم

در صورت آفلاین بودن نگران هم میشویم

کاش دنیای واقعی اینگونه بود



http://yon.ir/ExwIW

SukoT
SukoT
۱۳۹۷/۰۵/۲۶

یک عمر باید بگذرد
تا بفهمیم بیشتر غصه هایي که خوردیم
نه خوردنی بود نه پوشیدنی،فقط دور ریختنی بود…
و چقدر دیر می فهمیم که
زندگـی همین روزهاییست که
منتظـر گذشتنش هستیم …

mmiillaadd
mmiillaadd
۱۳۹۷/۰۲/۰۳

افکارم را بر پایش نهادم تا هر از چندی با نوازش دلالتش واژه های افسار گسیخته را به درون کله ام باز براند. تصورات و خیالاتم اما انگشت وار پوسته پرنیان سپیدش را در می نوردید و فراز و فرازتر می رفت تا که خلوت سینه سرشارش از علوم غریبه را لمسیدم و از جوشش حیات بخشش شیره تاریخ به کامم فروریختم.
در همان اوان بود که برخاستم که نه دنیا محل قرار باشد و او نیز سایه گون برخاست که مریم وار تمام رشته های شب را از پیش رو به پس افکنده بود و تا تمام پستی بلندی های جغرافیا کش آمده بودند.
اینک هنر ساکت شده بود و بوی قلبم را می شنیدم و دیگر حواسم یک سر سیخ شده بود و وقتش رسیده بود که تمام هراس های به درآورده ام را در درون تاریکش فروبرم و بردم .
زندگی ام بود که مرا در آغوش می فشرد و هرچه تنگ تر می گرفت تا عصاره ام را بچلاند و کرد و آبم را در خود گرفت که پروردگاردیگری باشد و من دو تکه شده بودم لاشه ای افتاده در گوری و آبی بهر فرونشاندن تشنگی این جانی.
قاتلی که روحش به فراخی تمام جهان است و تنش میعادگاه عدم بود.
وطنش میعادگاه عدم بود!

amir_sakett
amir_sakett
۱۳۹۶/۱۲/۲۶

میدون شوش، داشتم قدم می زدم ک یهو دادا دکتر انوشه (روان شناس) رو دیدم.

چون عجله داشتم، خواستم به روم نیارم ک دیدمش!

اما انوشه سریع سمتم اومد و بی مقدمه محکم بغلم کرد و ماچ و اینا.

گفتم دادا کجا میری؟ گف: هر جا ک تو بری!

تبسمی زدمو پرسیدم: مگه آویزونمی؟ خندید و گف: لوووسترتم دادا

توی راه ازش خواستم در مورد عشق و ازدواج برام حرف بزنه.

یه کم تو فک فرو رفتو با عینکش سرگرم شد (عادت همیشگی انوشه)

یهو گف:

بعد ازدواج، 8 تا 17 ماه بعدش، تموم زیبایی های ظاهر زن و اندامش

و

تمومه جذابیت های مرد و تیپ و پولش

از چشم همسر میفته!

گفتم: آها خببب؟؟؟

ادامه داد ک بعد از اینکه این جذابیت ها و جاذبه ها افتاد و شکست، تازه آدم متوجه میشه

این شخصی ک اینقد قربون صدقش میرفت، یه بنده هست از جنس گوشت و خون!

حتی نفسش هم بو میده!

ادامه داره...

SukoT
SukoT
۱۳۹۶/۱۱/۱۶

بگرد دنبال دوستی که شریکت نیست!

بگرد دنبال خودت..

خودت را پیدا کن،

و بازوانت را دور خودت حلقه کن

و خود را در آغوش بگیر…

برای خودت زندگی کن

برای بودنت..

SukoT
SukoT
۱۳۹۶/۱۱/۱۲

حس قشنگی ست …

بودن انسان هایی که به یک چشم بر هم زدن

دلت را پر از حس زیبای به پرواز در آمدن ، میکنند …

SukoT
SukoT
۱۳۹۶/۱۱/۱۱

اگه میتونی

اونی که دوس داری رو بخندونی،

خوشبختی‌.