متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    داستان كوتاه

  • تعداد نظرات : 2
  • ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۷/۰۲
  • نمايش ها : 208

کفش های قرمز

دخترک طبق معمول هر روز، جلوی ویترین کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمزرنگ با

حسرت نگاه کرد. بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف

پدرش افتاد: اگه تا پایان ماه، هر روز تمام چسب زخم رو که داری بفروشی، آخر ماه کفش

های قرمز رو برات می خرم.

دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خودش گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز، دست و پا و یا

صورت 100 نفر زخم بشه تا .... و بعد شانه هایش را بالا انداخت و به راه افتاد و گفت: نه، خدا

نکنه ... اصلا" کفش نمیخوام.

 فقـــــــر اخلاقی به مــــراتب وحــشتنــاک تر و غیـــــرقـــابــــل تحمل تر از فقـــــــر مـــادی

است.

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


خزان
ارسال پاسخ

ممنون

Anita1375
ارسال پاسخ

لایک