متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


سر خاك مادر بزرگ مشغولِ خواندن فاتحه بودم

كه صداى جوانى توجهم را جلب كرد؛

قول ميدم ديگه اذيتت نكنم

قول ميدم ديگه بى محلى نكنم

قول ميدم شبا زود بيام خونه

قول ميدم كارم رو جدى بگيرم

قول ميدم درسم رو پيگيرى كنم

قول ميدم...

پسرى بود كه با مادرش درد دل ميكرد،

اما كمى دير شده بود

عجيب است

كه تا وقتى اين فرشته ها را كنارمان داريم

قدرشان را نميدانيم

همين كه دستشان از دنيا كوتاه ميشود،

ميخواهيم زندگيمان را فدايشان كنيم

    # قدر داشته هایتان را بدانید#

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !