متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


نانوایی شلوغ بود و چوپان مدام

این‌پا و آن‌پا می‌کرد.

نانوا به او گفت:

چرا این قدر نگرانی؟

گفت:

 گوسفندانم را رها کرده‌ام و

آمده‌ام نان بخرم،

می‌ترسم گرگ‌ها شکمشان را پاره کنند!

نانوا گفت:

چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده‌ای؟

گفت:

سپرده‌ام، اما او خدای گرگها هم هست.

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


QoQo
ارسال پاسخ

Like