متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    بچه که بودم

  • تعداد نظرات : 2
  • ارسال شده در : ۱۳۹۵/۱۰/۰۸
  • نمايش ها : 84

بچه که بودم

از جریمه های نانوشته که بگذریم

سلمانی و ساعت و سیب

سکه و سلام و سکوت

و سبزی صدای بهار

هفت سین سفره ی من بود

بچه که بودم

دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت

که آخر هیچ قصه یی به خانه نمی رسید

بچه که بودم

تنها ترس ساده ام این بود

که سه شنبه شب آخر سال

باران بیاید

بچه که بودم

آسمان آرزو آبی

و کوچه ی کوتاه مان

پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


talangor
ارسال پاسخ

پر محتوا بود

AZAD
ارسال پاسخ