بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
دختر کوچولو وارد بقالی شد و...
- تعداد نظرات : 1
- ارسال شده در : ۱۳۹۵/۰۹/۱۹
- نمايش ها : 92
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت مامانم گفته چیزهایی که در این
لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و
گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان
جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات
ها خجالت می کشه
گفت : "دخترم ! خجالت نکش، بیا جلو شکلات ها تو بردار"
دخترک پاسخ داد : "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟ "
بقال با تعجب پرسید : چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟ و دخترک با خنده ای کودکانه گفت : آخه مشت
شما از مشت من بزرگتره!!!
خدایااااا تو مشتات بزرگتره میشه از رحمت وجود و کرمت به اندازه مشتای خودت بهمون ببخشی نه به
انداره مشتای کوچک ما
دعا میکنم برای تو ...برای خودم... برای همه مان...کسی چه میداند شاید خدا دسته جمعی نگاهمان گرد
دعا میکنم برای دلهای مان...برای چشمهایمان...برای گریه ها و خنده هایمان
دعا میکنم مهربان خدای من میدانم که تا آسمان راهی نیست ولی تا آسمانی شدن راه بسیار است
این دست های خالی به سوی تو بلند میشود ما بی سلیقه ایم طلب آب و نان میکنیم تو خود ای خزانه دار
بخشش ها بهترین ها را برایمان محقق کن
آمین
متشکر دوست عزیز