متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی!


پیر مرد گفت : ازکجا معلوم.

فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت.


مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!


پیرمرد گفت: از کجا معلوم.

پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست.


مردم گفتند: چقدر بدشانسی!


پیرمرد گفت از کجا معلوم!

فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.


مردم گفتند : چقدر خوش شانسی!


پیرمرد گفت : از کجا معلوم!

زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان

مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد.


از کجا معلوم؟!

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !