متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


بچه بودم روضه داشتیم خوابیده بودم بیدار شدم دیدم گشنمه رفتم آشپزخونه دیدم پام رفته تو سینی


حلوا 


 کف آشپزخونه پر حلوا نذری بود 


دیدم گند زدم یه پایی رفتم تو اتاق پامو با یه پارچه پاک کردم دیدم صدای جیغ میاد


گفتم آقا گندش در اومد


 رفتم نگاه کنم دیدم همه میزنن تو سرشون چند نفر غش کردن که حضرت پاشو گذاشته تو سینی 


اون سینی رو با همه حلوا ها قاطی کردن همه محل صف کشیدن یه ذره ببرن


شب بابام میگفت حلوا بخور بدبخت شفا بگیری جا پای حضرت است !غافل از اینکه چه گندی زده بودم....

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


mona_rt
ارسال پاسخ

لایک

darya20
ارسال پاسخ

ههههههههههه

Violet00
ارسال پاسخ

لایک