بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
خوشبختی گاهی ، آنقدر دم دستمان است که نمیبینیمش ،
- تعداد نظرات : 2
- ارسال شده در : ۱۳۹۵/۰۶/۱۰
- نمايش ها : 174
خوشبختی گاهی آنقدر دم دستمان است که نمیبینیمش که حسش نمیکنیم
چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم خوشبختی بود
دستهای بزرگ و زبر بابا را گرفتن خوشبختی بود
خنده های کودکیهامان شیطنت ها ، آهنگ های نوجووانیمان خوشبختی بود
اما ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم چای را با غر غر خوردیم که کمرنگ یا پر رنگ است سرد یا داغ
است
زور زدیم تا دستمان را از دست بابا جدا کنیم و آسوده بدویم
گفتند ساکت مردم خوابیده اند و ما غر غر کردیم و توپمان را محکمتر به دیوار کوبیدیم
خوشبختی را ندیدیم یا نخواستیم ببینیم شاید
اما حالا دوست نازنینم هرکجا که هستی هر چند ساله که هستی با تمام گرفتاریهای تمام نشدنی
ها که همه مان داریم
امروز را قدر بدان خوشبختی های کوچکت را بشناس و باور کن
عشق را بهانه کن برای بوییدن دامان مادرت که هنوز داریش برای بوسیدن دست پدرت که هنوز نمیلرزد
هنوز هست
بهانه کن برای به آغوش کشیدن یک دوست
رفیق جانم خوشبختی ها ماندنی نیستند
اما میشود تا هستند زندگیشان کرد نفسشان کشید.
خوشبختی همیشه همین نزدیکی هاست