متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


دیشب داشتیم نذری پخش میکردیم


یه پیرزنه اومد گفت : خیر از جوونیت ببینی , پیر شی ننه , یه غذا به من بده.


گفتم : مادر جان ! غذا تموم شده


گفت : خدا بزنه به کمرت , به حق ابالفضل , تیکه تیکه شی , بری زیر تریلی به حق پنج تن. ایشالا جنازه تو

از تو جوب جمع کنن....

 

دیدم داره خاندانمو به باد میده , رفتم یه غذا براش خریدم دادم بهش.


گفت : پسرم ایشالا هر چی از خدا میخوای , خدا بهت بده!!!!!!!


یعنی دکمه خاموش,روشن دعا و نفرینش به شیکمش وصل بود.

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


AZAD
ارسال پاسخ