متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • تولده که...

  • تولد  تولد تولدت مبارک...     تولده دوسته عزیزه همخونه ای مون دوسته شاعر وهنرمندمون بانوی باادب ومهربون و یک روووو خانومه سمانه جعفریه، دوسته عزیز انشاالله هزارساله شی...  
  • خدایا میشه تمومش کنی...

  • خستمـ از زندگے از شباے تا صبحـ بیدار?? از روزاے تکرارے?? کل زندگیمـ شدهـ: یهـ گوشے?? یهـ هنذفرے?? و آهنگایـے کهـ باهاشونـ زندگیمو ساختمـ?? دل خوشـ بهـ اینـ دنیاے مجازے خستهـ از فکراے چرت و پرت از هدفاے پرت?? یهـ لبخند مصنوعے اشکایے کهـ فقط خدا ازشون خبر دارهـ از بے معرفتے خیلیا از نامردے بعضیا از قولایے کهـ همشونـ فراموش شدنـ خدا جونمـ این روزا دلمـ گرفتهـ از خیلیا?? میشــــــــــہ تمــــــــــومـ…
  • مداد سفید...

  • دلم برای مداد سفید میسوزد.....!!!!‌ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻡ ﺁﺧﺮ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ  ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﻣﺪﺍﺩ ﺳﻔﯿﺪ ﺗﻮ ﺟﻌﺒﻪ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟    ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ !!  ﻣﺜﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎ ....  ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺭﻧﮓ ﻧﺪﺍﺭن ﻭ ﺧﺎلصن...!…
  • هیچ وقت نفهمیدم...

  • حسین ﭘﻨﺎﻫﻰ :ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﺭﻭﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ , ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﺷﺐﺗﻮﺕﻓﺮﻧﮕﯽ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﮐﻪﭘﯿﺶﺧﻮﺩﻡ ﺑﺨﻮﺍﺑﻦ , ﺍﻣﺎ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡﻫﻤﻪﯼ ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯿﺎﻡ ﻟﻪ ﺷﺪﻥ .ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺒﺮﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖﺧﻮﺍﺑﻢﭼﻮﻥﺧﺮﺍﺏ ﻣﯿﺸﻪ !ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶﺩﺍﺷﺘﻢﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﻢ ﮐﻼﺳﯿﺎﻡ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡﺍﻣﺎ ﯾﻪﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﮐﯽ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ .ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤ…
  • ینفری 85نفره...

  •     دوتارفیق بودن همیشه باهم می رفتن شراب می خوردن       یکیشون میمیره چندوقط بعداون یکی میره میخونه به ساقی می گه       دوپیک بریزساقی میگه چرادوتا؟میگه یکی واسه خودم یکی برای رفیقم       یک سال بعددوباره میره میخونه میگه ی پیک بریزساقی میگه       رفیقتوفراموش کردی؟       میگه نه خودم توبه کردم اینومیخورم به یادر…
  • روزنامه ی روز شنبه زباله روز یکشنبه است..

  • بخونیدزیباست   قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید... باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد...!!!!!!! مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد... اما (افسوس) که نتوانست از آن …
  • لطف مکرر حق مسلم میشه

  • سلامتی بعضی ادما که بهمون ثابت کردن رفیق واقعی کیه،اونایی که میتونستن خیلی کاراباهامون بکنن اما نکردن که نشون بدن فرق دارن باهمه دنیا،،اونایی که توتنهایی و بی کسی و درد مثل کوه پشتمون بودن ،اونایی که مرد بودن و تنهامون نزاشتن اونایی که همیشه و همه جا به یادمون بودن و....سلامتی ما که جواب کاراشونو اینجور دادیم...           مخاطب خاص جواب مرام معرفت رو اینجور نمیدن   &n…
  • درد و دل گنجشک باخدا...

  •     گنجشک با خدا قهر بود… روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه می دارد…   و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از…
  • یک انرژی مثبت از مولانا...

  • اینم یک انرژی مثبت از مولانا   امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت...نخـــــور به خدا حسرت دیروز عذاب است ; مردم شهر به هوشید...؟ هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خـــــدا هســـــت روی دیوار دل خود بنویسید خـــــدا هســـــت نه یکبار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید  خـــــدا هســـــت... خـــــدا هســـــت.…
  • آفتاب میشود...

  • """آفتاب می شود"""     نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام میکشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطر ها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها ز ابرها بلورها مرا ببر امید دلنواز من ببر شهر شعر ها …