متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


ذبح حضرت اسماعیل علیه السلام

علامه مجلسی (رحمه اللّه علیه) در ذيل روايتى نقل فرمايد: چون حضرت ابراهيم عليه السلام به مشعر الحرام رسيد، شب در آنجا خوابيد شاد و خوشحال، پس در خواب ديد پسر خود را قربان نمايد و او را برد تا موضع جمره وسطی.

پس گفت اى فرزند عزيز: بدرستى كه در خواب ديدم تو را ذبح نمايم، پس تفكر نما چه مصلحت مى‏بينی.

فرزند سعادتمند گفت: اى پدر بجا آور آنچه مأموری.

چون هر دو امر خدا را تسليم كردند، ناگاه شيطان به صورت پيرمردى آمد گفت: اى ابراهيم چه می خواهى از اين پسر؟

 گفت: مى‏خواهم او را ذبح كنم.

گفت: سبحان اللّه می كشى پسرى را كه يك چشم زدن معصيت خدا نكرده.

حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: خدا به اين امر فرموده.

گفت: پروردگار تو نهى می كند تو را از اين كار، آنكه تو را امر به اين كار نمايد شيطان است.

حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: واى بر تو، آن كسى كه مرا به اين مرتبه رسانيده او امر فرموده و در اين شكى ندارم.

گفت: نه واللّه تو را امر به اين كار نمی كند مگر شيطان.

حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: واللّه ديگر با تو سخن نگويم، عزم كرد كه فرزند را ذبح كند.

شيطان گفت: اى ابراهيم تو پيشواى خلقى و مردم پيروى تو می كنند و اگر تو اين كار كنى بعد از اين مردم فرزندان خود را بكشند.

حضرت جواب او نگفت، روى به پسر و با او مشورت در ذبح، چون هر دو منقاد امر الهى شدند.

پسر گفت: اى پدر روى مرا بپوشان و دست و پاى مرا محكم ببند. حضرت فرمود اى پسر با كشتن دست و پايت را ببندم، اين هر دو را واللّه نكنم. پس جل دراز گوش (پالان خر) را پهن و فرزند را بر روى او خوابانيد و كارد بر حلق او گذاشت و سر خود را بسوى آسمان بلند و كارد را به قوت تمام كشيد.

جبرئيل پيش از كشيدن، كارد را برگردانيد و پشت كارد به جانب حلق كرد، حضرت چون نظر كرد كارد را برگشته ديد ثانيا دمش را به حلق گذاشت و كشيد، باز جبرئيل كارد را گردانيد تا چند مرتبه چنين شد، پس جبرئيل گوسفند را از جانب ثبير كشيد و فرزند را از زير دست حضرت برداشته گوسفند را بجاى او خوابانيد. (1)

فَلَمَّا أَسْلَما: پس آن هنگام كه پدر و پسر تسليم شدند امر الهى را، يعنى حضرت ابراهيم عليه السلام به فداى پسر و اسماعيل عليه السلام به فداى سر گردن نهادند، وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ: و بيفكند ابراهيم پسر را بر پيشانى، يعنى پيشانى او را به التماس او بر زمين گذارد و تيغ بر حلق او كشيد. در روايت واقع شده كه هفتاد بار بكشيد ذره‏اى از گوشت و پوست و رگ و پى او نبريد. حضرت در غضب شد كارد بيفكند، به قدرت الهى كارد به سخن در آمد كه اى پيغمبر خدا بر من خشم مگير زيرا (الخليل يامرنى بالقطع و الجليل ينهانى) خليل (حضرت ابراهیم (ع)) مرا بر بريدن امر فرمايد و جليل (خداوند متعال) مرا از بريدن باز مى‏دارد. (2)

منبع:

1) تفسير اثنا عشري، ج‏11، ص: 142و 143 به نقل از بحار الانوار، ج 12، ص 126- 127.

2) تفسير اثنا عشري، ج‏11، ص: 142و 143 به نقل از منهج الصادقين (چ سوم اسلاميه) ج 8 ص 7.

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !