متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


علم حضرت علی علیه السلام (قسمت اول حدیث ذعلب)

اصبغ بن نباته می گويد: زمانى كه امام على (عليه السلام) به خلافت رسيد و مردم با ايشان بيعت كردند، آن حضرت به سوى مسجد آمدند در حالى كه عمامه رسول خدا را بر سر گذاشته، لباس ايشان را بر تن كرده، نعلين آن حضرت را به پا داشته و شمشير ايشان را به خود آويزان كرده بودند و بالاى منبر رفتند. آن حضرت به آرامى نشستند، سپس انگشتان (مبارك) خود را داخل هم كرده و زير شكم خود گذاشتند. سپس فرمودند: اى مردم! قبل از اين كه مرا در ميان خود پيدا نكنيد (هر چه می خواهيد) از من بپرسيد، اين صندوق دانش است و اين آب بر آمده از دهان مبارك پيامبر خداوند است. اين همان چيزى است كه اندك اندك به من چشاند. از من بپرسید. زيرا دانش گذشتگان و آيندگان نزد من وجود دارد. قسم به خدا كه اگر براى من تختى حاضر كنند تا بر آن بنشينم، به يهوديان با توراتشان سخن مى‏گويم به طورى كه تورات به سخن آمده و بگويد: على راست گفت و دروغ به زبان نياورد و به آن چه كه خداوند در من (تورات) نازل كرد، به شما فتوا داد.

(اى مسلمانان!) شما شبانه روز قرآن می خوانيد، اما آيا كسى هست كه بداند كه در قرآن چه چيزهايى نازل شده است؟ و اگر اين آيه در قرآن نبود، شما را از آن چه بوده و تا روز قيامت خواهد بود، خبر مى‏دادم و و آن آيه اين است: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ (خداوند هر چه را بخواهد از بين می برد يا باقى می گذارد و اصل كتاب، نزد او است.)

سپس فرمودند: قبل از آن كه مرا از دست بدهيد، از من سؤال كنيد كه در شب نازل شده يا روز، جزء آيات مكى است يا مدنى، در سفر نازل شده يا در وطن، ناسخ است يا منسوخ، محكم است يا متشابه و تفسير آن چه می باشد را به شما خبر می دهم. در اينجا مردى به نام ذعلب كه داراى زبانى رسا و خطيبى توانا و نترس بود برخاست و گفت: فرزند ابوطالب به مكان بلندى كه بسيار سخت است قدم نهاده است. امروز با پرسيدن يك سؤال او را نزد شما شرمنده می كنم. و سپس پرسيد: اى امير مؤمنان! آيا پروردگار خود را ديده‏اى؟

آن حضرت فرمود: واى بر تو اى ذعلب! من پروردگارى را كه نديده باشم، نمی پرستم.

ذعلب پرسيد: چگونه او را ديده‏اى؟ او را براى ما وصف نماييد.

آن حضرت فرمودند: چشم‏ها او را با نگاه كردن نمی بينند، بلكه دل‏ها با حقيقت ايمان او را درك می كنند. واى بر تو اى ذعلب! پروردگار من به مسافت، حركت، توقف، ايستادن، آمدن و رفتن توصيف نمی شود. لطف او فراوان اما به لطف هم توصيف نمی گردد. داراى عظمت بسيار وسيعى است اما به آن هم وصف نمی شود. جايگاه بزرگى دارد، اما به آن نيز توصيف نمى‏گردد. بزرگى او فراوان است و به خشم وصف نمى‏شود. بسيار مهربان است اما به نازك دلى توصيف نمى‏گردد. تصديق كننده است اما نه با عبادت، درك مى‏كند اما نه با جست و جو، سخن می گويد اما نه به وسيله لفظ، او در ميان اشياء حاضر است بدون اين كه در آنها مخلوط باشد، از اشياء بيرون است بدون اين كه از آنها جدا باشد، بالاى هر چيزى است، به طورى كه گفته نمی شود چيزى بالاى او است، رو بروى هر چيزى است به طورى كه گفته نمی شود او مقابلى دارد، داخل اشياء است نه مثل چيزى كه داخل چيزى است، از اشياء بيرون است اما نه مثل بيرون بودن چيزى از چيز ديگر. در اين جا ذعلب بهت زده شد و سر به زير انداخت و گفت: به خدا قسم مانند اين جواب را (از كسى) نشنيده بودم و ديگر سؤالى نمى‏پرسم. ...

منبع:

توحید شیخ صدوق. باب 43- حدیث ذعلب.

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !