متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


پانته آ: یک زندگی، یک عشق اين بانوی زیبا و افسونگر در طي یکی از جنگها و لشگر كشيهاي كوروش ، جزو اسرا به اردوگاه كوروش آورده میشود . برای کورش خیمه با شکوهی با تمام لوازم معیشت ویک زن شوشی که زیباترین زن آسیا به شمار می رفت گذاردند. زنی را که مادیها با خیمه ممتاز برای کورش گذارده بودند پانته آ می نامیدند این زن شوشی که از حیث زیبایی مثل و مانند نداشت زوجه ی آبراداتاس بود و پادشاه آسور او را به سفارت نزد پادشاه باختر فرستاده بود تا عهدی با او منعقد کند. کورش چون دید شوهر زن غایب است زن را به آراسپ نامی مادی که از کودکی دوست وی بود سپرد تا شوهرش برگردد. ( پانته آ وقتی شنید که در تقسیم نصیب کورش شده و از شوهرش باید مفارقت یابد روبند خود را ربوده بنای شیون و زاری را گذارده در این هنگام مادیها از زیبایی او غرق حیرت شده اند.) آراسپ قبول کرد که زن را ضبط کند ولی به کورش گفت لازم است اورا ببینی تا بدانی که وجاهت این زن به چه اندازه حیرت انگیز است .کورش گفت من نمی خواهم این زن را ببینم زیرا می ترسم فریفته زیبایی او گشته زن را به شوهرش پس ندهم بمناسبت این مطلب بین کورش و آراسپ مباحثه ای شروع شد... آراسپ عقیده داشت که عشق اختیاری است و اگر کسی نخواهد عشق ورزد نخواهد ورزید. کورش بالعکس عقیده داشت که عشق اختیاری نیست.... آراسپ عاشق این زن گردید و نتوانست خودداری کند. پانته آ چون شوهر خود را دوست می داشت این تکلیف را رد نمود و چون آراسپ اصرار نمود وی که نمی خواست به کورش شکایت کند تا مبادا باعث کدورت میان دو دوست شود مجبور شد و کس فرستاد تا قضیه را به او اطلاع دهد. کورش ارته باذ را فرستاد تا آراسپ را ملامت کند و به او بگوید مگر نه تو بودی که عقیده داشتی عاشق شدن اختیاری است چه شد که مغلوب شدی؟ آراسپ چون دید که کورش از قضیه آگاه شده سخت ترسید و از اینکه شرافت خود را موهون کرده پشیمان شد. چون کورش وی را غرق در اندوه دید برای تسلی به او گفت شنیده ام که خدایان نیز در مسئله عشق از لغزش مصون نیستند و دیگر اینکه من مسبب این وضع تو شده ام. آراسپ فریاد زد : اخ کورش امروز تو به دیروزت ماند. به ضعف انسان با اغماض می نگری ولی از وقتی که مردم شنیده اند تو از رفتار من ناراضی هستی همه به من می خندند و مرا خوار می دارند.کورش گفت این وضع تو برای کاری که در نظر دارم خوب است. باید نزد دشمنان ما رفته چنان رفتارکنی که همه تو را دشمن من دانسته به خود راه دهند. بعد سعی کنی که همه نوع اطلاعات از احوال دشمن تحصیل کرده و به من رسانی....... چون آراسپ به مقصد روانه شد پانته آ کسی را نزد کورش فرستاد وپیغام داد : اگر آراسپ به طرف دشمنان تو رفت مغموم مشو اجازه بده عقب شوهر خود فرستم وقتی که او آمد خواهی دید که برای تو صمیمی تراز آراسپ خواهد بود زیرا پدر پادشاه کنونی بابل با او دوست بود ولی این پادشاه خواست در میان من و او نفاق اندازد . بنابر این چون شوهرم پادشاه کنونی را از حیث اخلاق فاسد می داند بی تردید شخصی مانند تو را بر او رجحان خواهد داد. کورش این پیشنهاد را پذیرفت. آبراداتاس همین که رمز زن خود را شناخت با دو هزار سوار به دیدن کورش شتافت. چون به پیش قراول پارسی رسید ورود خود را اطلاع داد و کورش امر کرد او را به خیمه پانته آ بردند. وجد وشعف زن و شوهر را حدی نبود. پانته آ از اخلاق پاک کورش و خودداری او وعطوفتی که نسبت به این زن ابراز کرده بود صحبت داشت. شوهر به او گفت به عقیده تو من اکنون چه باید بکنم تا حق شناسی خود و تو را نسبت به او بجا آورم؟وی گفت: سعی کن نسبت به او همان حسیات را بپروری که او نسبت به تو بپرورد. آبراداتاس دریافت که کورش ارابه های داس دار و اسبهای زره پوش را خیلی می پسندد. بر اثر آن صد ارابه داس دار بساخت. اسبهای این ارابه ها را از سواره نظام خود انتخاب کرد. روز دیگر چون کورش عزم جنگ کرد هنگام وداع آبراداتس با پانته آ فرارسید. او می خواست جوشن ملی خود را که از کتان بافته بودند بپوشد که ناگاه پانته آ ، کلاه خودی از طلا ، بازوبند و پاره هایی از همان فلز قبایی ارغوانی با یک پر کلاه لعل فام تقدیم کرد. آبراداتاس گفت: عزیزم تو زینت های خود را فروخته این اشیا را تدارک دیده ای؟ او گفت: نه به خدا آنچه برای من گرانبهاتر از هر چیز میباشد مانده و آن این است که تو خود را بدیگران چنان بنمایی که در نظر من هستی. این بهترین زینت من است. و چون آبراداتاس عزم رفتن کرد پانته آ سعی کرد اشکهایی را که مانند سیل بصورت او جاری بود پنهان دارد و به او گفت: آبراداتاس اگر زنانی هستند که شوهرشان را بیش از خودشان دوست دارند من گمان می کنم که یکی از آنان باشم استدلال من بر آن است که حساسیت من هرقدر نسبت به تو رقیق باشد با وجود این قسم به عشق من نسبت به تو و عشقی که تو به من می پروری من ترجیح می دهم که تو را زیر خاک مانند یک سرباز نامی ببینم تا اینکه با یک مرد بی شرف زندگانی بی نام را بسر برم. به این درجه یقین دارم که تو و من برای جوانمردی ساخته شده ایم .کورش به عقیده من حق دارد که ما را حق شناس ببیند. آبراداتاس که از سخنان وی مشعوف شده بود چشمانش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا چنان کن که من شوهری باشم لایق پانته آ و دوستی در خور کورش که با ما مردانه رفتار کرده. چون کورش بازگشت از ندیدن آبراداتاس اظهار حیرت کرد یکی از خدمه او گفت آبراداتاس در جنگ مصری ها کشته شده و چنانکه گویند زنش جسد او را یافته بر عرابه گذارده و به کنار رود پاکتول برده و خدمه او در زیر یکی از تپه ها مشغل به کندن قبر شده اند زنش روی خاک نشسته سر آبراداتاس را بر زانو گرفته و بهترین لباس شوهرش را به جسد او پوشانیده. کورش چون این شنید با هزار سوار به محل مزبور شتافت و چون به پانته آ رسید گفت : افسوس ای دوست خوب و با وفا ما را گذاشتی و در گذشتی.این بگفت و دست مرده را گرفت ولی این دست در دست کورش بماند زیرا یک نفر مصری آن را با تبر از بدن جدا کرده بود. این منظره بر تاثر کورش افزود. پانته آ فریادی دردناک بر آورد دست را از کورش گرفت و بوسید وبه ساعد آبراداتاس چسباندو گفت: آخ کورش تاسف تو چه فایده برایت دارد. من سبب کشته شدن او شدم و شاید تو هم شده باشی .دیوانه بودم که همواره او را تشجیع می کردم که لایق دوستی تو باشد. او هیچگاه در فکر خود نبود بلکه می خواست همواره به تو خدمت کند. او مرد و بر او ملامتی نیست ولی من که به تو پندها میدادم هنوز زنده ام وپهلوی او نشسته ام. کورش در میان سیل اشک گفت: بلی. او با بزرگترین نام درگذشت. او فاتح از دنیا رفت.چیزی را که من به تو می دهم و برای جسد اوست بپذیر. او ادامه داد:افتخارات دیگری برای او ذخیره شده. برای او مقبره ای خواهم ساخت که در خور مقام تو و او باشد و قربانی ها خواهند کرد که شایان یک نفر دلیر است. اما درباره خودت باید بدانی که بی کس نخواهی بود من به عقل و سائر صفات حمیده ی تو با احترام می نگرم. من کسی را می گمارم که هرجا خواهی بروی راهنمای تو باشد. همینقدر بگو کجا می خواهی بروی. پانته آ گفت: کورش بیهوده به خود رنج مده! من از تو پنهان نخواهم داشت که کجا میل دارم بروم. پس از رفتن کورش پانته آ دایه خود رافرا خواند و گفت: پس از اینکه من مردم جسد من و شوهرم را با یک قالی بپوش. دایه هر چه کرد نتوانست پانته آ را از تصمیم خود بازگرداند. پانته آ در حال خنجری را که از دیرگاه با خود داشت کشیده ضربتی به خود زد و سرش را بر سینه ی شوهرش گذارده و جان تسلیم کرد. کورش با حال اضطراب بتاخت تا مگر بتواند علاجی بیندیشد. و چون خواجه های پانته آ از قضیه آگاه شدند هر سه خنجرها را کشیده در جا انتحار کردند. پس از این منظره دهشناک کورش با دلی دردناک و پر از حس تقدیس برای پانته آ به منزل برگشت. با مرقبت او مراسم دفن با شکوهی برای زن و شوهر به عمل آمد و مقبره وسیعی برای آنان ساختند. گویند این مقبره که برای زن و شوهر و خواجه ها ساخته شده است امروز هم برپاست و بر ستونی به اسم زوج و زوجه بزبان سریانی نوشته شده و نیز بر سه ستون کوتاهتری هنوز هم این کتیبه را می خوانند: "حاملین عصای سلطنت" پانته آ ،شمشير بدست نمي گرفت، در ميدانهاي جنگ حضور نمي يافت ، با ژوبين سينه ها را نمي شكافت، با اين همه ولوله در ميان جنگاوران مي انداخت، تاريخ اگر يادي از اين زن كرده است ، به آن خاطر است كه او عشق را مسلح مي كرد و به پيكارگاه مي فرستاد پانته آ ،با چهره اي به ملاحت فرشتگان با كلامي به حلاوت عسل ، قدرتمندان تشنه به خون را زبون مي كرد و به جنون مي كشاند او مي خواست عاشقانه شب و روزش را به هم پيوند دهد،

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !