متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


زندگینامه حضرت دانیال نبی (ع) دانیال در زمان لشکر کشی بابل به سرزمینبیت المقدس ، دانیال پسر جوانی بود. رسم آن زمان چنین بود که فاتح جنگ ،بزرگان و جوانان رشید کشور شکست خورده را از وطنشان دور می کرد تا نتوانند بر ضد حاکم جدید دست به شورش بزنند.بنابراین بابلی ها پس از پیروزی بر بیت المقدس ، دانیال وتعدادی دیگر از یهودیان رابه همراه خود به سرزمین بابل بردند . در سرزمین بابل ، دانیال و سه نفر از دوستان وی انتخاب می شوند تا نبوکدنصر ، پادشاه بابل را خدمت کنند . دانیال بدلیل اینکه از عهده تعبیر خوابی که پادشاه دیده بود بر می آید ، به مقام والایی در حکومت بابل منصوب می شود . حوادث زندگی دانیال و خوابهایی که او تعبیر میکند به هم ربط دارند. یکی از رویاهایی که حضرت دانیال می بیند رویایی است که درباره قدرتهای بزرگ جهان من جمله امپراطوری پارس است. تعدادی دیگر از رویاها درباره حکومتهای گوناگون می باشد. این رویاها حکایت از رویدادهایی میکند که تا زمان روی کار آمدن منجی آخر الزمان (عج ) به وقوع خواهد پیوست . منجی آخر الزمان عادل خواهد بود . در تاریخ بشر هیچ رویدادی خارج از قدرت خداوند رخ نداده است و در آینده نیز رخ نخواهد داد . در این کتاب دانیال بارها و بارها می خوانیم که خداوند بر اوضاع جهان مسلط است(دنیا در تسلط خدای متعال است و او حکومت بر ممالک دنیا را به هر که اراده کند می بخشد) . دانیال در دربار نبوکدنصر در سال سوم سلطنت یهویاقیم پادشاه بیت المقدس ، نبوکد نصر پادشاه بابل با سپاهیان خود به اورشلیم حمله کرد وآن را محاصره نمود . وتوانست بیت المقدس را فتح نماید و تعداد زیادی از سکنه بیت المقدس را به اسارت به همراه خود به بابل ببرد و همچنین توانست این شهر را غارت نماید . او کسانی را که اسیر کرده بود با خود به بابل برد از جمله کسانی که به اسارت به بابل برده شد حضرت دانیال نبی (ع)بود . نبوکد نصر به وزیر دربار خود اشفناز دستور داد از میان شاهزادگان و اشراف زادگان یهودی اسیر شده چند تن را انتخاب کند و زبان و علوم بابلی را به آنان یاد دهد . این افراد می بایست جوانانی باشند بدون نقص عضو، خوش قیافه ، با استعداد ، تیز هوش و دانا تا شایستگی خدمت در دربار را داشته باشند . پادشاه مقرر داشت که در طول سه سال تعلیم و تربیت ایشان هر روز از خوراکی که او میخورد و شرابی که او مینوشد به آنان بدهند و پس از پایان سه سال آنها را به خدمت او بیاورند . در بین افرادی که انتخاب شدند چهار جوان از قبیله یهودا به اسامی دانیال ، حننیا ، میشائیل و عزریا بودند که وزیر دربار نامهای جدید بابلی به آنها داد او دانیال را بلطشصر ، حننیا را شدرک ، میشائیل را میشک و عزریا را عبدنغو نامید . ولی دانیال تصمیم گرفت از خوراک و شرابی که از طرف پادشاه به ایشان داده می شد نخورد زیرا باعث می گردید او شرعا نجس شود پس از وزیر دربار خواست غذای دیگری به او دهند هر چند خدا دانیال را در نظر وزیر دربار عزت و احترام بخشیده بود ولی او از تصمیم دانیال ترسید و گفت وقتی پادشاه که خوراک شما را تعیین کرده است ببیند که شما از سایر جوانان هم سن خود لاغرتر و رنگ پریده تر هستید ممکن است دستور دهد سرم را از تن جدا کنند دانیال این موضوع را با ماموری که وزیر دربار برای رسیدگی به وضع دانیال ، حننیا ، میشائیل و عزریا گمارده بود درمیان گذاشت و پیشنهاد کرد برای امتحان ده روز فقط حبوبات و آب به آنها بدهد و بعد از این مدت آنان را با جوانان دیگر که از خوراک پادشاه میخورند مقایسه کند و آنگاه در مورد خوراک آنها نظر دهد آن مامور موافقت کرد و به مدت ده روز ایشان را امتحان نمود . وقتی مدت مقرر به سر رسید دانیال و سه رفیق او از جوانان دیگر که از خوراک پادشاه می خوردند سالمتر و قویتر بودند . پس مامور وزیر دربار از آن به بعد به جای خوراک و شراب تعیین شده ، به آنان حبوبات می داد . خداوند به این چهار جوان چنان درک و فهمی بخشید که ایشان توانستند تمام علوم و حکمت آن زمان را بیاموزند از این گذشته او به دانیال توانایی تعبیر خوابها و رویاها را نیز عطا فرمود . وقتی مهلتی که پادشاه برای تعلیم و تربیت آن جوانان تعیین کرده بود به پایان رسید وزیر دربار ایشان را به حضور پادشاه آورد . نبوکدنصر با هر یک از آنها گفتگو کرد ؛ دانیال ، حننیا، میشائیل و عزریا از بقیه بهتر بودند پس ایشان را به خدمت گماشت . پادشاه هر مساله ای را که مطرح می کرد ، حکمت و دانایی این چهار جوان را در پاسخ دادن به آن ، ده مرتبه بیش از حکمت تمام جادوگران و منجمان آن دیار می یافت . دانیال تا هنگام فتح بابل به دست کورش پادشاه همچنان در دربار بابل بود ومقام بس بزرگی یافت (حدوداَ 37 سال) خواب نبوکدنصر نبوکدنصردرسال دوم سلطنتش خوابی دید.این خواب چنان اورامضطرب کردکه سراسیمه بیدارشدونتوانست دوباره به خواب رود.پس همه منجمان ،جادوگران ،طالع بینان ورمالان خودرااحضارکردتاخوابش راتعبییرکنند.وقتی همه درحضورش ایستادندگفت (خوابی دیده ام که مرامضطرب کرده ،ازشمامی خواهم آن رابرای من تعبییرکنید)آنهابه زبان آرامی به پادشاه گفتند:پادشاه تا به ابد زنده بماندخوابتان رابگوییدتاتعبییرش کنیم .ولی پادشاه جواب دادحکم من این است اگرشمابه من نگوییدچه خوابی دیده ام وتعبیرش چیست دستورمی دهم شمارا تکه تکه کنندوخانه هایتان راخراب نمایند.ولی اگربگوییدچه خوابی دیده ام وتعبیرش چیست به شماپاداش وانعام می دهم وعزت وافتخارمی بخشم حال بگوییدچه خوابی دیده ام وتعبیرش چیست ؟ ایشان بازگفتند اگرشماخوابتان رابرای ماتعریف نکنیدچطور می توانیم تعبیرش کنیم ؟پادشاه جواب داد:مطمئنم دنبال فرصت می گردیدکه ازحکم من جان سالم بدرببرید. ولی بدانیداگر خواب رانگوییدحکم من درمورد شما اجرا خواهد شد .شما با هم تبانی کرده اید که به من دروغ بگویی به امید اینکه باگذشت زمان این موضوع فراموش شود. خواب مرا بگویید تا من هم مطمئن شوم تعبیری که می کنید درست است . حکیمان درجواب پادشاه گفتند:درتمام دنیاکسی پیدانمی شود که بتواند این خواسته پادشاه راانجام دهد.تابحال هیچ پادشاه یا حاکمی ازمنجمان وجادوگران وطالع بینان خودچنین چیزی نخواسته است .آنچه که پادشاه می خواهد ناممکن است .هیچکس جزخداوندنمی توانند به شما بگوید چه خوابی دیده اید . پادشاه وقتی این راشنید چنان خشمگین شد که فرمان قتل تمام حکیمان بابل را صادر کرد.دانیال ویارانش هم جزو کسانی بودند که می بایست کشته شوند. اما دانیال نزد اریوک رئیس جلادان که مامور اجرای فرمان بود رفت وبا حکمت وبصیرت در این باره با او سخن گفت .دانیال پرسید:چرا پادشاه چنین فرمانی صادرکرده است .آنگاه اریوک تمام ماجرا را برای دانیال تعریف کرد. پس دانیال بحضور پادشاه رفت وازاو مهلت خواست تا خواب او را تعبیر کند . سپس به خانه رفت وموضوع را با یاران خود حننیا،میشائیل و عزریا درمیان نهاد.اواز ایشان خواست که به درگاه خداوندبزرک دست دعا بلند کنندتا آنهارا در این امر یاری نماید و حقیقت را بر آنها آشکار نماید وبه آنها نشان دهد که پادشاه چه خوابی دیده وتعبیرش چیست ،مبادا با سایر حکیمان کشته شوند .همان شب در رویا آن راز بر دانیال آشکار شد واو خداندبزرگ را ستایش نمود،گفت :بر نام خدا تا ابد سپاس باد.زیراحکمت و توانایی از آن اوست ،وقتها وزمانها در دست اوست و اوست که به حکیمان فهم وحکمت وبه دانایان دانایی می بخشد.اوست که اسرار عمیق ونهان راآشکار می سازد .اونوراست وآنچه را که در تاریکی مخفی است ،می داند .ای خدای بزرگ ،ازتوسپاسگذارم ،زیرا به من حکمت وتوانایی بخشیده ای ودعای مارا اجابت کرده ،مراازخواب پادشاه ومعنی ان آگاه ساخته ای آنگاه دانیال نزد اریوک که از طرف پادشاه دستور داشت حکیمان بابل را بکشد رفت وگفت :حکیمان بابل رانکش ،مرا نزد پادشاه ببر تا آنچه را می خواهد بداند به او بگویم . پس اریوک با عجله داینال را بحضور پادشاه برد وگفت :من یکی از اسیران یهودی را پیدا کرده ام که می تواند خواب پادشاه را بگوید. پادشاه به دانیال گفت :آیا تو می توانی بگویی چه خوابی دیده ام وتعبیرش چیست ؟دانیال جواب داد:هیچ حکیم ومنجم ،جادوگر و طالع بینی نمی تواند این خواسته پادشاه را به جا آورد .ولی خدایی وجوددارد که رازها را آشکار می سازد .اوآنچه را که درآینده می باید اتفاق بیفتد از پیش به پادشاه خبر داده است .خوابی که پادشاه دیده این است :ای پادشاه وقتی در خواب بودید خدایی که رازها را آشکارمی سازد شما را آنچه که در آینده اتفاق خواهد افتاد آگاه ساختتا از آن درس عبرت بگیری اما این خواب از آن جهت که از دیگران داناترم بر من آشکار نشد ، بلکه از این نظر بر من آشکار شد تا پادشاه از تعبیر آن آگاه شود. ای پادشاه در خواب مجسمه بزرگی را دیدی که بسیار درخشان و ترسناک بود. سر این مجسمه از طلای خالص ، سینه و بازوهایش از نقره ، شکم و رانهایش از مفرغ ،ساقهایش از آهن ، پاهایش قسمتی از آهن و قسمتی از گل بود. در همان حالی که به آن خیره شده بودی سنگی بدون دخالت دست انسان از کوه جدا شد و به پاهای آهنی و گلی آن مجسمه اصابت کرد و آنها را خرد نمود . سپس مجسمه که از طلا و نقره و مفرغ و آهن و گل بود فرو ریخت و به شکل ذرات ریز در آمد و باد آنها را مانند کاه پراکنده کرد بطوری که اثری از آن باقی نمایند. اما سنگی که آن مجسمه را خرد کرده بود کوه بزرگی شد و تمام دنیا را در بر گرفت. خواب این بود و حال تعبیر آن : ای پادشاه شما شاه شاهان هستید زیرا خدای بزرگ به شما سلطنت ، قدرت ، توانایی و شکوه بخشیده است. او شما را بر تمام مردم جهان و حیوانات و پرندگان مسلط گردانیده است . سر طلایی آن مجسمه شما هستید. اما وقتی سلطنت شما به پایان رسد ، سلطنت دیگری روی کار خواهد آمد که ظعیف تر از سلطنت شما خواهد بود پس از آن سلطنت سومی که همان شکم مفرغی آن مجسمه باشد روی کار خواهد آمد و بر تمام دنیا سلطنت خواهد کرد . پس از آن سلطنت چهارم به ظهور خواهد رسید و همچون آهن قوی خواهد بود و همه چیز را درهم کوبیده خُرد خواهد کرد . همان طور که دیدی پاها و انگشتهای مجسمه قسمتی از آهن و قسمتی از گل بود این نشان میدهد که این سلطنت تقسیم خواهد شد بعضی از قسمتهای آن مثل آهن قوی و بعضی مثل گل ضعیف خواهد بود . مخلوط آهن و گل نشان میدهد که خانواده های سلطنتی سعی خواهند کرد از راه وصلت با یکدیگر متحد شوند ولی همان طور که آهن با گل مخلوط نمیشود آنها نیز متحد نخواهند شد . در دوران سلطنت آن پادشاهان خدای بزرگ سلطنتی برقرار خواهد ساخت که هرگز از بین نخواهد رفت و کسی بر آن پیروز نخواهد شد ، بلکه همه آن سلطنت ها را در هم کوبیده مغلوب خواهد ساخت و خودش تا ابد پایدار خواهد ماند .(منظور حکومت آخر الزمان حضرت مهدی (عج )خواهدبود) این است معنی آن سنگی که بدون دخالت دست انسان از کوه جدا شد و تمام گل ،آهن ، مفرغ ، نقره و طلا را خُرد کرد . به این وسیله خدای بزرگ آنچه را که در آینده اتفاق خواهد افتاد ، به پادشاه نشان داده است . تعبیر خواب عین همین است که گفتم آنگاه نبوکدالنصر(پادشاه) در برابر دانیال خم شده او را تعظیم کرد و دستور داد برای او قربانی کنند و بخور بسوزانند . پادشاه به دانیال گفت : براستی خدای شما خدای خدایان و خداوند پادشاهان و آشکار کننده اسرار است ، چون او این راز را بر تو آشکار کرده است . سپس پادشاه به دانیال مقام والایی داد و هدایای ارزنده فراوانی به او بخشید و او را حاکم تمام بابل و رییس همه حکیمان خود ساخت . آنگاه پادشاه در پی درخواست دانیال ، شدرک و میشک و عبدنغو را بر اداره امور مملکتی گماشت ، اما خود دانیال در دربار نبوکدالنصر ماند .

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !