متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


dada1animal
dada1animal
۱۳۹۳/۰۶/۱۳

آبجیا..........داداشیا...........
میشه داداامید060 رو هم دعا کنید
اخه کسی صدای من رو نمیشونه
**************
راه كه مي روم
مدام بر مي گردم
پشت سرم را نگاه مي كنم
ديوانه نيستم
خنجر از پشت خورده ام

داش غیرت.................................s

شـــوالیـه
شـــوالیـه
۱۳۹۳/۰۶/۱۳

http://www.hamkhone.ir/member/360/blog/view/143666/
しѺ√乇 (◡‿◡✿) قــــــــــــــول (◕‿◕) しѺ√乇………
5+

خوشحال میشم بیاید

omidam38
omidam38
۱۳۹۳/۰۶/۰۸

پسرک و دختر جوان
پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست.

دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟
دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم.

پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد.

پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد.
..
..
ببخشید یه لیوان شیر به من میدید؟

hegmatane
hegmatane
۱۳۹۳/۰۶/۰۴

دنيا ديدی و هر چه ديدی هيچ است

وآن نيز که گفتی و شنيدی هيچ است

سـرتاسـر آفـاق دویـدی هیـچ است

وآن نيز که در خانه خزيدی هيچ است

خیام

MM501350
MM501350
۱۳۹۳/۰۵/۱۷

می گویند:

خوش به حالت!

از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی…!

نمی دانند بعضی دردها

کمر خم می کنند، نه ابرو…

brahouei
brahouei
۱۳۹۳/۰۴/۲۹

سلام از شما رسمأ دعوت به عمل آمده...........
هر وقت فهميدي............
http://www.hamkhone.ir/member/39302/blog/view/132957/
تاريخچه تلخ يک کشور.....
http://www.hamkhone.ir/member/39302/blog/view/132872--/

Ali1374
Ali1374
۱۳۹۳/۰۴/۲۹

بزرگی را گفتند: چرا هرگز غمگین نمیشوی? گفت: چون دل به آنچه نمی ماند ، نمی بندم!
+5

MM501350
MM501350
۱۳۹۳/۰۴/۲۵

خاطـــــــــــرات بی هــــــــوا می آیند

گاهی وســـــــــط یک فــــــــــکر…

گاهی وسط خــــــــــیابان!!!

ســـــــــــردت میکنند؛ داغـــــــــت میکنند خاطـــــــــرات تمـــــــــام نمیشوند…

تمامـــــــــت میکنند

mahsa777
mahsa777
۱۳۹۳/۰۴/۲۵

♥ خدایا جانم را بگیر ... ♥

♥ ولی ... ! ♥

♥ زندگی من اوست ... ♥

♥ تو را قسم ...! ♥

♥ زندگی ام را از من نگیر ♥

+5

brahouei
brahouei
۱۳۹۳/۰۴/۲۳

دعوتی بیا

http://www.hamkhone.ir/member/39302/blog/view/131373--/