متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


Fereshteh
Fereshteh
۱۳۹۴/۰۹/۱۹


vahid2727
vahid2727
۱۳۹۴/۰۹/۱۹

بی توجهی به زن، كفر كبیر و بی احترامی بزرگی به آفریده های خداوند است. 

Mehdishirkhani
Mehdishirkhani
۱۳۹۴/۰۹/۱۸

مخاطب قلبم ﺁﻏــﻮش ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ تــو ﺟـــــﺎ ﺩﺍﺭﺩ …
ﺍﮔﺮ ﺧـــــﻮﺏ ﮔـــــــﻮﺵ ﮐﻨﯽ
ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺑـــــــﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺪ ﻭ ﭘﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻗﻠﺒــﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨـــــــﻮﯼ
تــو ﺭﺍ ﻓﺮﯾــﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ …
ﻣﺨـــــــﺎﻃﺐ ﮐﻼﻣـﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ …
ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺿﺮﺑــﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻗﻠﺒـــــــﻢ ﻫﻢ تــوﯾﯽ

MoeinMersaD
MoeinMersaD
۱۳۹۴/۰۹/۱۷


تقدیم به شما دوست عزیز

ayta
ayta
۱۳۹۴/۰۹/۱۷

گریه کردن خارجیها

خیره میشن به چشمات و بغض میکنند بعد یک قطره اشک میلغزه رو گونشون!!!

اونوقت گریه کردن ما

۱- تغییر سایز دماغ از خیار قلمی به کدو حلوایی
۲- تغییر سایز چشم از الو برغونی به ماش له شده
۳- مخلوط شدن اشک و مخاط بینی بگونه ای که قابل تشخیص نیست
۴- تازه اخراش از شدت گریه حالت تهوع بهمون دست میده

آرش
آرش
۱۳۹۴/۰۹/۱۷


mkhm
mkhm
۱۳۹۴/۰۹/۱۷

خدایــــا..
مرا ببخش..
تــو را می پرستم ولی هنوز از بت پرستی دست بر نداشتم
هنوز نتوانسته ام خود را به تــو قانع کنم
هر لحظه بتی می سازم و تصورات خویش را می پرستم
مرا ببخـش..

peyman0082
peyman0082
۱۳۹۴/۰۹/۱۷

Samira1995 :
بابام ميگه اینهمه میگن جلال آل احمد , جلال آل احمد,
مگه چیکار کرده
یه کتاب بوف کور نوشته دیگه

بهش گفتم پدر جان بوف کور کتاب صادق هدایته
.
.
.
.

میگه : بیا تازه اونم صادق هدایت نوشته{7}

(:

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۹/۱۷

پيش از اينها فكر ميكردم خدا ... خانه اي دارد ميان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها ... خشتي از الماس وخشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج وبلور ... بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برق كوچكي از تاج او ... هر ستاره پولكي از تاج او

اطلس پيراهن او آسمان ... نقش روي دامن او كهكشان

رعد و برق شب صداي خنده اش ... سيل و طوفان نعره توفنده اش

دكمه پيراهن او آفتاب ... برق تيغ و خنجر او ماهتاب

هيچكس از جاي او آگاه نيست ... هيچكس را در حضورش راه نيست

پيش از اينها خاطرم دلگير بود ... از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين ... خانه اش در آسمان دور از زمين

بود اما در ميان ما نبود ... مهربان و ساده وزيبا نبود

در دل او دوستي جايي نداشت ... مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم از خود از خدا ... از زمين، از آسمان،از ابرها

زود مي گفتند اين كار خداست ... پرس و جو از كار او كاري خطاست

آب اگر خوردي ، عذابش آتش است ... هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است

تا ببندي چشم ، كورت مي كند ... تا شدي نزديك ،دورت مي كند

كج گشودي دست، سنگت مي كند ... كج نهادي پاي، لنگت مي كند

تا خطا كردي عذابت مي كند ... در ميان آتش آبت مي كند

با همين قصه دلم مشغول بود ... خوابهايم پر ز ديو و غول بود

نيت من در نماز و در دعا ... ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي كردم همه از ترس بود ... مثل از بر كردن يك درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه ... مثل تنبيه مدير مدرسه

مثل صرف فعل ماضي سخت بود ... مثل تكليف رياضي سخت بود

***********

تا كه يكشب دست در دست پدر... راه افتادم به قصد يك سفر

در ميان راه در يك روستا ... خانه اي ديديم خوب و آشنا

زود پرسيدم پدر اينجا كجاست ... گفت اينجا خانه خوب خداست!

گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند ... گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند

با وضويي دست ورويي تازه كرد ... با دل خود گفتگويي تازه كرد

گفتمش پس آن خداي خشمگين ... خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟

گفت آري خانه او بي رياست ... فرش هايش از گليم و بورياست

مهربان وساده وبي كينه است ... مثل نوري در دل آيينه است

مي توان با اين خدا پرواز كرد ... سفره دل را برايش باز كرد

مي شود درباره گل حرف زد ... صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چكه چكه مثل باران حرف زد ... با دو قطره از هزاران حرف زد

مي توان با او صميمي حرف زد ... مثل ياران قديمي حرف زد

ميتوان مثل علف ها حرف زد ... با زبان بي الفبا حرف زد

ميتوان درباره هر چيز گفت ... مي شود شعري خيال انگيز گفت....

************

تازه فهميدم خدايم اين خداست ... اين خداي مهربان و آشناست

دوستي از من به من نزديك تر ... از رگ گردن به من نزديك تر…

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۹/۱۷

خداي خوب من!

در اين صبح مقدس و در همه صبح‌هايي كه چشمانم به رنگ زندگي باز مي‌شوند

با او پيمان مي‌بندم و بيعتش را گردن مي‌نهم و هرگز از آن بيرون نمي‌آيم